مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان
مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

هفت چیز بدون هفت چیز دیگر مسخره است:

حضرت رضا (علیه السلام) فرمود:
 هفت چیز بدون هفت چیز دیگر مسخره است:
۱-کسى که به زبان استغفار کند و در دل پشیمان نباشد ،خود را مسخره کرده،
۲- کسى که توفیق از خدا بخواهد و کوشش نکند،خود را مسخره کرده،
۳- کسی که  بهشت خواهد و بر سختیها صبر ننماید،خود را مسخره کرده،
۴- کسی که از آتش به خدا پناه برد و از لذت دنیا دست نکشد،خود را مسخره کرده،
۵-کسی که  مرگ را یاد کند و آماده آن نشود،خود را مسخره کرده،
۶-کسی که خدا را یاد کند و مشتاق دیدار او نباشد،خود را مسخره کرده،
۷- کسی که در گناه اصرار ورزد و بدون توبه از خدا طلب عفو و بخشش کند،خود را مسخره کرده است
 منبع:تحریر المواعظ العددیه، صفحه ۴۷۰

بــدرقـــه

خـــادمـی می گفت :

آقــــا به وقــت بــدرقـــه ؛
دسـت زائـر را پر از گــل هــای شب بو می کند . . .

 

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)


السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

 
روزی اگر بناست فدای کسی شوم

سوگند می خورم که فدای تو می شوم

ناراحتم خدای نکرده ولم کنی

من تازه دارم از فقرای تو می شوم

شبهای قبر منتظرم ایها الرئوف
بیهوده نیست اینکه گدای تو می شوم

پیدا شدن شهید با توسل به امام رضا علیه السلام

پیدا شدن شهید با توسل به امام رضا علیه السلام

 
 آن روز صبح، کسى که زیارت عاشورا مى خواند، توسلى پیدا کرد به امام رضا(ع). شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم و کرامات او. مى خواند و همه زار زار گریه مى کردیم. در میان مداحى، از امام رضا طلب کرد که دست ما را خالى برنگرداند، ما که در این دنیا هم خواسته و خواهشمان فقط باز گردان این شهدا به آغوش خانواده هایشان است و...

هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار و برگشتن به مقر. دیگر داشتیم ناامید مى شدیم. خورشید مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى روبه رو پنهان شود. آخرین بیل ها که در زمین فرو رفت، تکه اى لباس توجهمان را جلب کرد. همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست، شهید را از خاک در آوردیم. روزى اى بود که آن روز نصیبمان شده بود. شهیدى آرام خفته به خاک. یکى از جیب هاى پیراهن نظامى اش را که باز کردیم تا کارت شناسایى و مدارکش را خارج کنیم، در کمال حیرت و ناباورى، دیدیم که یک آینه کوچک، که پشت آن تصویرى نقاشى از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته، به چشم مى خورد. از آن آینه هایى که در مشهد، اطراف ضریح مطهر مى فروشند. گریه مان درآمد. همه اشک مى ریختند. جالب تر و سوزناکتر از همه زمانى بود که از روى کارت شناسایى اش فهمیدیم نامش «سید رضا» است. شور و حال عجیبى بر بچه ها حکمفرما شد. ذکر صلوات و جارى اشک، کمترین چیزى بود.

شهید را که به شهرستان ورامین بردند، بچه ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ این مسئله را دریابند. مادر بدون اینکه اطلاعى از این امر داشته باشد، گفت:

«پسر من علاقه و ارادت خاصى به حضرت امام رضا(ع) داشت...».

از خاطرات برادران تفحص

ببین به گوشه صحنت پناه آوردم، 
مگر کبوتر آواره جا نمی خواهد ؟


ای وای اگر امام رضایی نداشتم...


تو خودت حافظ من باش

ایـها الرئوف؛
تو خودت حافظ من باش به یغما نروم...
دام ابلیس به من در همه جا نزدیک است.../




حال من خوب است!

همین که یاد تو باشم ، حال من خوب است

چه عزتی به من از با تو بودنت دادند..!



کاش باز هم در شلوغی حرم گم می شدم ...

0 نظر

زیارت امام رضا آن روزها من دخترکی بودم که بخاطر همبازی شدن با کبوتران صحن و سرایت، و آب خوردن از سقاخانه ی ‏حرمت با آن کاسه‏ های طلایی و قشنگ‏، تو را دوست می ‏داشتم.

آنچه از تو در خیال کودکانه ‏ام تصویر بسته بود، نوازش پرهای رنگارنگ گردگیر خادمانت بود بر روی صورتم، و عطر بهشتی گلابی که موقع زیارت، لباس هایم را خوشبو می‏ کرد.

بر روی شانه‏ های پدرم سوار می‏شدم تا از میان سیل جمعیتی که دور ضریح زیبایت می ‏چرخیدند، دست های کوچکم را به شبکه‏ های ضریحت برسانم و آن را ببوسم. بعد که پدرم یک گوشه ‏می‏ نشست و با چشمانی خیس و صدایی بغض کرده، زیارتنامه می‏ خواند، من لی‏ لی‏ کنان روی سنگ‏ های صحن گوهرشاد بازی می ‏کردم.

یادم نمی رود آن موقعی را که هنگام بازگشت از زیارت، وقتی پدرم کفش‏ هایمان را از کفشداری حرم می ‏گرفت، دستم از دست او رها شد و سیل جمعیت، من را با خود برد. هر چقدر چشم به اطرافم چرخاندم، پدرم را ندیدم.

با پای برهنه شروع به دویدن در حیاط حرم کردم، با چنان دلهره و شتابی که کبوترهای صحن که مشغول دانه خوردن بودند، ترسیدند و یک دفعه پریدند به هوا. هر چه پدرم را صدا زدم، جوابی نشنیدم. کم کم فریادم رنگ بغض و گریه به خود گرفت. وقتی فهمیدم گم شده ام، ترس وجودم را گرفت. به خودم گفتم:  

ادامه مطلب ...

مقصد اصلی شان پنجره فولاد تو بود

ولادت امام رضا علیه السلام

تا ملائک همه پر را حرکت می دادند
دور تو، قرص قمر را حرکت می دادند

به طواف تو زمین بار دگر می چرخد
چون که خدام تو در را، حرکت می دادند

پرچم و گنبد و گلدسته برای زوّار
به خوش آمد، همه سر را حرکت می دادند

صبح خدّام تو بودند که با جاروشان
از کف صحن، سحر را حرکت می دادند

مقصد اصلی شان پنجره فولاد تو بود
کودکانی که پدر را حرکت می دادند

نوبت عصر شفایت به سرِ شانه ی صحن
دستها، چند نفر را حرکت می دادند