مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان
مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

برای سردار مدافع حرم شهید روزبه هلیسایی

بسم الله الرحمن الرحیم
دیگه داشتم ناامید می¬شدم که گوشی رو برداره. اما بالاخره برداشت. صدای پیرزن خوب و سرحال بود. آخرین بار که با اون تلفنی صحبت کرده بودم مقداری ناخوش به نظر می¬رسید. بعد از سلام و احوال¬پرسی ازش پرسیدم: مامان! روزبه یادته؟
گفت: روزبه کیه؟ گفتم: همون که می¬گفتی فامیلش سخته. همون که ...
صحبتم رو قطع کرد و گفت: دوست داداشت؟ بچه¬های مسجد زینب؟
گفتم: آره. روزبه هلیسایی.
گفت: آره که یادمه. اون یکی از بچه¬هایی بود که تا مدت¬ها بعد از شهادت داداشت بهم سر می¬زد. حالش خوبه؟ مدتیه ازش خبر ندارم.
بغض به گلوم آنچنان فشاری می¬آورد که می¬ترسیدم اگه یه کلمه هم حرف بزنم بترکه. نمی¬دونستم اصلاً چرا به مادرم زنگ زدم. آخه برا چی می¬بایست قلب پیرزن رو به درد بیارم؟
اما راه دیگه ¬ای هم نداشتم. شاید یه نوع خودخواهی بود. هیچکس رو نداشتم که از روزبه برام بگه یا از روزبه براش بگم. مرثیة روزبه رو توی این شهر غریبِ بی¬در و پیکر از کی بشنوم و برا کی بخونم؟
خیلی خودم رو کنترل می¬کردم. نذاشتم گریه¬ام بگیره. دل رو به دریا زدم. با صدای لرزونم بهش گفتم: اونم شهید شد.
مادرم نشنید چی دارم می¬گم. بازم به حرفاش ادامه داد: آره خوب می¬شناسمش. چشمش هم قبلاً ترکش خورده بود. با داداشت بود اما اون هیچیش نشد. حسین مرادی هم بندة خدا توی اون انفجار دوتا چشمش رو از دست داد.
نمی¬دونستم بگم بهش یا نه! انگاری متوجه حال خراب من شده بود. گفت: می¬گم حالش خوبه؟ ازش خبری نداری؟ کجاس الآن؟
چشام پر از اشک بود. اما دیگه نتونستم خودم رو از هجوم اشکم در امان نگه¬دارم. اشک¬ها هم دیگه تو کاسة چشمام جاشون نمی¬شد. قطره قطره غلتیدن و روی صورتم پائین اومدن. دیگه امان هم نمی-دادن. رفتم تو اتاق که تنها باشم. پیرزن، بیچاره هنوز منتظر من بود. دریغ از یک کلمه.

 پیرزن که دیگه معلوم بود خیلی نگران شده گفت: راستش رو بهم بگو. حالش خوبه؟

گفتم: آره از بنده و شما که خیلی بهتره.
با نگرانی صد چندان پرسید: شهید شده؟
صدام پر از اشک بود. آهسته گفتم: آره شهید شده.
یک دفعه ناله¬ای زد. گفت وای خاک به سرمون شد. عزیزم، رولم. چرا این جوونامون دارن اینطور پرپر می¬شن. گریه بهش مهلت نمی¬داد اما همینطور می¬پرسید: مگه کجا بوده؟ لعنت به داعش حروم لقمه. لعنت بهشون که جوونای پاکمون، معصوم و خالص اینطور به دست این نانجیبا دارن مثل برگای پائیز رو زمین می¬افتن.
هی گریه می¬کرد و هی می¬گفت: کِی بوده؟ پس چرا منو خبر نکردین؟
من هم که خودم و روزبه رو فراموش کرده بودم فقط سعی می¬کردم مادرمو آروم کنم.
ـ مامان عزیزم گوش بده خودم هم تازه فهمیدم. امروز تو وبلاگ فرید خمیسی دیدم. پنج شش ماه پیش شهید شده .
دیگه به حرفام گوش نمی¬داد.
ـ یادته؟ یادته وقتی با داداشت میومد می¬گفت از اون شربت نعناهای مامانت فقط می¬خورم؟ یادته چقدر سربه زیر و نجیب بود؟ فرشته بود فرشته بود. به من می¬گفت: بالاخره مادر! تو مادرِ شهید می-شی!
روله، ای خوش به حالت! خوش به سعادتت! جمعشون جمع شد. حالا بعد سی سال دو تا رفیق قدیمی همدیگه رو بغل می¬کنن. خوش به حالت روزبه! سلام منو به پسرم هم برسون.
گفتمش مامان خودش هم دو تا برادراش شهید شده بودن.
گفت: آره می¬دونم. یادمه. کمی بعد داداشت دوتاشون تو یه روز شهید شدن.
آرومش کردم و باهاش خداحافظی کردم و با همة خاطره¬هاش و دلتنگی¬هاش تنهاش گذاشتم.
من که دیگه یارای مقابله و مقاومت در برابر اشکام رو نداشتم فقط به فکر خود بیچاره¬ام بودم. روزبهی که توی اون دوران نه چندان دور و البته سخت از جون و جوونی و خانواده¬اش و خلاصه هر چی که داشت در راه خدا و اطاعت از رهبر الهی¬یش دریغ نکرده بود حالا تو سال 94 باید خدا اونو طلب کنه. منِ بدبخت تو گل و لای و باتلاق دنیا گیر کردم. نمازای روزبه، لبخنداش، شوخی-هاش حیا و ادبش، پاکیش. اون همه خوبی مگه می¬شد تو یه نفر جمع بشه. چه حُسن خُلقی! چه رفتار و منش مؤدبانه¬ای! چقدر سرحال و سرزنده بود.
بیش از بیست و پنج سال بود که ازش خبر نداشتم. روزبه رو هنوز همون جوون بیست سالة بسیجی می¬دونم.
پایگاه بسیج مسجد زینب (کوی انقلاب) از اون وقتی که من کلاس پنجم دبستان بودم یادمه. حجت¬اله چراغ¬پور فرماندش بود که بعداً شوهر خواهر شهید شهرام صفایی شد. از بچه¬های مسجد ابوالفضلکیان. بعد خداداد صفدریان بود. خدا حفظشون کنه. خیلی وقته هیچ خبری ازشون ندارم. بعد هم روزبه فرمانده پایگاه شد. فکر می¬کنم تو دورة اون بود که کامل نصاری شهید شد بعد هم خلیل غزلی و یکی بَعدِ یکی دیگه.
راستی که روزبه یاد شهدای قدیمی رو دوباره زنده کرد. اونایی که خیلی حق گردنم دارن و اصلاً از توی این شهرِ ناکجا آباد نمی¬دونم مزارشون کجاست و هر دو سال یه بار که اهواز هم بیام فرصت نمی¬شه که بهشون سری بزنم.
روزبه عزیز!
یاد اون لطیفه¬گوئی¬هات که پر از اندرز بود، یاد اون شب¬ها که با شهید حسین دغاغله و داداشم با موتور، من رو می¬بردین میدون راه¬آهن و یه بستنی با هم می¬خوردیم. فکر نمی¬کنم تا روز قیامت منو رها کنه. داغ برادرم و دیگر دوستام و همرزمام رو زنده کردی اونطوری که داغ مادرم بعد گذشت 29 سال از شهادت پسرش زنده شد.
سردار!
دوباره نسیم خوب و خنک شهدا رو توی کوچه¬ پس کوچه¬های این مملکت وزوندی و دانه¬دانه خاک این سرزمین به داشتن جوانانی مثل تو بر خودش بالیدن و به تو آفرین گفتن.
روزبه عزیز!
سلام من را به مولایمان و آقایمان حضرت بقیت¬الله الاعظم برسان و در کنار امام و مقتدایمان انتظار بکش و در این انتظار به خداوند و اولیائش التماس کن که ما را نیز به شما ملحق گرداند.
روزبه عزیز!
من هم به تو قول می¬دهم و با تو عهد می¬بندم که بر سر آن هدفی که برای رسیدن به آن هدف سر از پا نشناختی و بدون هیچ تردیدی به پشت سرت حتی لحظه¬ای نگاه حسرت¬آمیز نداشتی، بی هیچ درنگی پله¬های معرفت و بصیرت را طی نمودی و به جایی رسیدی که صد عارفِ عابدِ زاهد در طول صد سال عبادت و ریاضت و زهد به آن نمی¬رسند، رسیدی، و آن هدف تبعیت محض از ولی و سید و قائد و امام ماست، مستحکم باشم و در راه حمایت و اطاعت بی¬دریغ و بی¬شائبه از او لحظه¬ای درنگ نورزم و اگر مصلحت بداند جان بی¬مقدار و ناقابلم را در راه هدف تو که همان هدف اوست تقدیم نمایم.
روزبه جان!
بر جایی نشسته¬ای که خورشید آرزوی آن را دارد و آسمان در حسرت آن بر خود پیچیده است. خداوند با نظر رأفت و مغفرت و لطف و رحمت بر تو نظر می¬کند و به همة ملائک مباهات می¬نماید که ببینید عبد مخلصم را.
پس ما را هم دعاگو باش و هم دستگیر.
شاگرد بی¬ارزش و غافل تو
که دنیایش او را به خود فریفته است
و دل¬تنگی¬اش برای تو جهان را برایش بی¬فروغ کرده است.

نظرات 4 + ارسال نظر
امیر شنبه 25 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 14:56

روزبه من!
غمگینم از محرم
بی قرارم از دیدن خورشید محرم، از آن لحظه که به خود می آیم و تو نیستی.
... بیچاره ام از بی تو بودن.
اما شادم از آن که تو شادی
مسرورم از آن که در قهقهة مستانه ات
و در شادی وصولت
عند ربک مرزوقی
خوشحالم از آن که دعوی خُم و مِی و نِی (خمینی) شنیدی و
خامه(قلم) و نامه (خامنه ای) به اوجت رساند.
خوشا به پر کشیدنت
زهی توفیق

امیر سه‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 19:54

سلام
من هم از ترتیب اثرتون سپاسگزارم.
خیلی خوشحالم که هنوز برو بچه های مسجد ابوالفضل مثل قدیما دور هم جمعند و از راه و هدفشون یه ذره خدای نکرده عقب نشینی یا انحراف نداشتن.
از محسن سراج و مصطفی بختیاری اگه خبری دارید یا در ارتباط هستید ممنون میشم به من اطلاع بدید یا ایمیلشون رو به من لطف کنید.
به گردان دشت بزرگ ها سلام برسانید.
خدایا شکرت که من رو با روزبه آشنا کردی تا دوباره هم یاد شهدای قدیمی بکنیم هم دوستای قدیمی مون رو پیدا کنیم .
خدایا حالا که تو دنیا ما را با این خوبا محشور کردی کاری کن تو آخرت هم با این خوبا محشور بشیم و کسی مثل روزبه دست ما رو بگیره و از پل صراط ردمون کنه.
48mehregan@gmail.com

سلام برادر گرامی
وظیفه بود و تشکر از تذکر شما.
الحمدالله بچه های مسجد حضرت ابوالفضل(ع) همیشه با هم هستند و از هدفشون طبق فرمایشات مقام معظم رهبری دوری نمی کنند.
بله آقای سراج و آقای بختیاری الحمدالله خوب هستند آقا محسن سراج که دزفول هستند. آقای بختیاری عزیز هم در اهواز هستند و برای دهه محرم وبه مسجد خواهند آمد .
بچه های دشت بزرگ هم خوب هستند و سلام می رسانند.
الحمدالله خدا را شکر که توانستیم یادی از شهدا داشته باشیم البته که وظیفه است.
اتشالله با این شهدا محشور بشویم
التماس دعا...
شماره تماس بنده 09163152586 می باشد در صورت امکان تماسی باهمدیگر داشته باشیم و از مطالب شما استفاده کنیم. ممنونم از بازدید شما از وبلاگ مسجد حضرت ابوالفضل(ع).

علیرضا هوشمند سه‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 15:56 http://www.bajanezamiandaryadel.blogsky.com

روحش شاد و یادش گرامی و پایدار و ان شا الله نسل جوان حاضر دامه دهنده راه این شهید بزرگوار و اسوه ایمان و تقوی و ایثار و برادری و اخوت و مهربانی و در یک کلام فدایی امام شهدا و رهبر معظم انقلاب باشند . روزبه جان خوش بحالت که با قلب ( من اتی الله بقلب سلیم به سوی خداوند منان شتافتی اما ما هنوز جامانده و وامانده از کاروان شهداییم .الهی العفو العفو العفو

امیر سه‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 11:21

دوستان سلام
از این که مطلبم رو روی سایتتون گذاشتید ممنونم.
اما خدا خیرتون بده کمی دقت بیشتری بکنید. مطلب از حسین دغاغله نیست. حسین دغاغله همان طور که توی همین متن هم اومده از شهدای مسجد زینبه.
حسین در عملیات کربلای 4 در تاریخ چهارم دیماه 65 مفقود شد و اگر اشتباه نکنم 14 سال بعد جسم مطهرش به ایران بازگشت و در بهشت شهدای اهواز آرام گرفت.
من هم یه دوست قدیمی هستم که فعلا نمیخوام اسمم باشه
ارادتمند شما و همه اخلاصی که دارید.

سلام دوست عزیزبله من درست دقت نکرده بود ممنونم از تذکر شما انشالله بیشتر با شما آشنا شویم و از خاطرات این شهید بزرگوار و شما بهره مند شویم. التماس دعا...مطلب اصلاح می شود . باتشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد