ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
اومد و بهم گفت: میشه ساعت 4 صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟
ساعت 4 صبح بیدارش کردم ، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون
بیست الی بیست و پنج دقیقه گذشت ، اما نیومد ... نگرانش شدم
رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و توش نماز شب می خونه و زار زار گریه می کنه
بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصف جون کردی
می خواستی نماز شب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و می خوام داروهام رو بخورم؟
برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم ، چشمای من مریضه ، دلم مریضه
من شانزده سالمه
چشام مریضه چون توی این شانزده سال امام زمان عج رو ندیده
دلم مریضه ، بعد از 16 سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم
گوشام مریضه ، هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم ....
خاطره ای از زندگی شهید صاحب الزمانی
روای: آقای زرگران " همرزم شهید"
جوون بود 14/15 ساله. تازه پشت لبش سبز شده بود .میخواست بره میدون مین
اما برگشت . گفتیم شاید ترسیده . پوتین هاشو در آورد .گفتیم چی شده ؟ گفت بیت الماله ممکنه از بین بره ... راستی 3 هزار میلیارد چندتا پوتین میشه ؟
سلام مجید جان ممنونم از اینکه به وبلاگ مسجد سر زدید.
این پیامت مرا به یاد خاطره ای انداخت که برایت می نویسم.
پول داشتم امّا مال سپاه بود
شهید حاج رضا شکری پور
برایم تعریف کرد؛ مأموریت رفته بوده «قم». سوارِ تاکسی می شود برود حرم؛ می بیند پول همراهش نیست. می گوید نگه دارید پول همراهم نیاوردم. راننده مردانگی می کند و تا خود حرم می بردش.
می پرسیدم: «شما که پول نداشتی چرا سوار شدی؟»
رضا گفت: «تو جیب هام، چند تا هزار تومنی بود. ولی مال سپاه بود.» (1)
******
ولی حالا متاسفانه ...
التماس دعا...