ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
دیدار با خانواده شهید غلام رضا بازاری
خانه ای داشتند در فاز یک پاداد شهر.
خانه ای ساده اما زیبا.
ما را با محبت استقبال کردند.
ابراز ارادت کردیم و از شهیدشان گفتند.
خاطراتی مرور شد و تجدید عهد کردیم.
تصویر عزیزشان را به ما هدیه دادند.
در آخر برادر شهید گفت از دیروز که فهمیدیم شما می خواهید بیایید مادر آرام و قرار ندارد. دائم در حال تدارک است. می گوید برای پسرم مهمان می آید. دوستانش می آیند و سپس بلند بلند خندید ، خنده اش تلخ بود و ناگهان بغض گلویم را گرفت و دوستانش گریستند.
من که دلتنگ توام در دل تنگم گله هاست / آری بیتاب شدن عادت بی حوصله هاست / مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب /در دلم هستی و بین من وتو فاصله هاست/
ای شهیدان عزیز...