مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان
مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

تقدیم به برادر عزیزم کاظم دشت بزرگی

تقدیم به برادر عزیزم کاظم دشت بزرگی که مردانه وارد عرصه خدمت بی منت شد و مظلومانه و بدون هیچ چشم داشت و توقعی رفت.... 

کاظم جان این شهید آوینی است که گویی برای این زمان ما حرف میزند
«... رو دربایستی را کنار گذاشته‌ام؛ زدن این حرفها شجاعتی می‌خواهد که با عقل و عقل ‌اندیشی ... و حتی ژورنالیزم جور در نمی‌آید، چرا که حزب‌الله، حتی در میان دوستان خویش غریبند، چه برسد به دشمنان؛ اگرچه در عین گمنامی و مظلومیت، باز هم من به یقین رسیده‌ام که خداوند لوح و قلم تاریخ را بدینان سپرده است....  

  متن ارسالی از برادر روح الله دشت بزرگ

حالا باز هم قسمت حزب‌الله از تمدن شهرنشینان، غربت و مظلومیت است و راستش از دنیا توقعی جز این نیز نمی‌رود. اینجا مهبط عقل است و حزب‌الله عاشق است و در میان دنیاداران با همان مشکلی رو به روست که هزار و چهارصد سال است اولیای خدا با آن روبه رو هستند. و چرا هزار و چهار صد سال؟
«اوپانیشاد» را هم که بخوانی، خواهی دید که از همان آغاز آفرینش انسان، آب عشق و عقل با هم در یک جوی نمی‌رفته است. عقل می‌خواسته که خانه دنیای مردمان را آباد کند و عشق می‌خواسته که خانه آخرت را.
و ظاهر، همواره در کف عقل روزمره بوده است، جز برهاتی که عاشقی بر مسند حکومت می‌نشسته و چند صباحی حکم می رانده.... اما فقط چند صباحی، و عاقبت، باز هم همچون مولای عاشقان، گرفتار دشمنان عقل اندیش ظاهربین می‌گشته است و کارش بدانجا می‌کشیده که حتی شبانگاه را نیز با لباس رزم بگذراند و بعد هم می‌دانی: محراب و شمشیر و خضاب خون و باز هم روز از نو، روزی از نو...
عقل دنیادار عاقبت اندیش ریاکار منفعت پرست مصلحت‌اندیش بر اریکه‌ای که حق عشاق است تکیه می‌زند و با زکات مسلمین کاخ خضرا می سازد و با شمشیر منتسب به اسلام، گردن عشاق می‌زند. حالا بعد از این هزارها سال که از عمر انسان می‌رود، یک بار عاشقی فرصت یافته است تا بساط حاکمیت عشق را برپا دارد، اما در جهانی که عقل یکسره طعمه شیطان گشته است و عشق را جز در کشاله رفتن بدن‌های کرخت نمی‌جویند، از هر طریق که راه بسپاری، کار را به قطعنامه 598 می کشانند و قوانین خود بنیادانه اومانیستی عقل اندیشانه شرک‌آمیز را در برابر قانون عشق می‌گذارند.... و چه باید کرد؟ نگاهی به شهر بیندازید! عقل غربی سیطره یافته و وجود بشر را در دائره‌المعارف خویش معنا کرده است.
بی‌دردی و لذت‌پرستی توجیهی عقلایی یافته است و از میدان‌های ورزش تا کلاس‌های دانشگاه، «رب‌النوع تمتع» است که پرستیده می‌شود و باز در این میان، بسیجی حزب‌الله، تنها و غریب است و با آن چوب زیربغل و پای مصنوعی و دست فلج و چشم پلاستیکی و ... موی کوتاه و محاسن و لباس ساده و فقیرانه و لبخند معصومانه، مظهری است از یک دوران سپری شده که با «خونین شهر» آغاز شد و در «والفجر 10» به پایان رسید و بعد از «مرصاد»، از ظاهر اجتماع به باطن آن هجرت کرد و بیماردلان را در این غلط انداخت که «دیگر تمام شد!»
نه!، نه فقط هیچ چیز تمام نشده است؛ که تاریخ فردا نیز از آن ماست. اما اینجا عالم ظاهر است و بسیجی عاشق، اهل باطن. و وقتی در میان مسجدی‌ها نیز، عمومیت با ظاهر‌گرایان باشد، وای بر احوال دیگران!....
وقتی طبل «جهاد در راه خدا» نواخته می‌شود، دوران حکومت عشق آغاز می گردد، چرا که جز عشاق کسی حاضر به فداکاری و از جان گذشتگی نیست.
دوران جهاد، دوران حکومت عشق است، اما در اینجا که مهبط عقل است، معلوم است که حکومت عشق نباید هم چندان پایدار باشد. نمی‌شود؛ مردم که همه عاشق نیستند. از زنها و کودکان و پیرزن‌ها و پیرمردان‌ که بگذریم، آن خیل عظیم اهل دنیا را بگو که از زندگی فقط همین یک جان را دارند و به آن، مثل کنه به شکمبه گوسفند چسبیده‌اند. تنها عشاق می‌توانند بر ترس از مرگ غلبه کنند و از دیگران، نباید هم انتظار داشت که از مرگ نترسند. نگوئید «دوران جنگ»؛ بگوئید «دوران جهاد در راه خدا»، و خدا هم این جام «بلا» را جز به بهترین بندگان خویش نمی‌بخشد. جام بلاست و جز به «اهل بلا» نمی‌رسد. دیگران آن را شوکران می‌انگارند.
پس دورانهای جهاد نمی‌تواند طولانی باشد اما دوران‌های تمتع از حیات، گاه آن همه طولانی است که اهل دنیا را نیز دل زده می‌کند. آنگاه که طبل جنگ با دشمنان خدا نواخته می‌گردد و «اهل بلا» در می‌یابند که نوبت آنان در رسیده است، «اهل دنیا» چون مارمولک‌های بیابانی که از رعد و برق می‌ترسند، ناله‌کشان به هر سوراخی پناهنده می شوند......

گفتم: «عزیز من! مدعیان را به خویشتن واگذار. خدا این حس را به هر کسی که نمی‌بخشد؛ توقیفی است و توفیقی، هر دو.» .....
خلیج فارس آن همه ماهی دارد که می‌شود دویست کشتی صید صنعتی (از آن کشتی‌هایی که ماهی‌ها را دویست کیلو، دویست کیلو در حلق‌های بزرگ و وحشتناک خویش هرت می‌کشند) سالی دویست میلیون ماهی دویس کیلویی بگیرند؛ اما کجاست آن شجاعت و توکل و عشقی که یکی مثل «نادر مهدوی» یا «بیژن گرد» بر یک قایق موتوری بنشیند و به قلب ناوگان الکترونیکی شیطان در خلیج فارس حمله برد؟. می‌پرسد: «این شجاعت و توکل و عشق به چه درد می‌خورد؟». هیچ !به درد دنیای دنیاداران نمی‌خورد، اما به کار آخرت عشاق می‌آید، که آنجاست دار حاکمیت جاودانه عشاق... و من به بسیجیان امید بسته‌ام؛ نه من تنها، همه آنان که تقدیر تاریخی انسان فردا را دریافته‌اند و می‌دانند که ما از آغاز قرن پانزدهم هجری، پای در «عصر معنویت» نهاده‌ایم.»

نظرات 2 + ارسال نظر
محمد رضا سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:46 http://www.parvanian.blogsky.com

سلام و عرض احترام مطلب جالبی بود به ما هم سر بزنید و نظرات و انتقادات سازنده خود را مطرح سازید دوستار آدم های با محبت هستم .

عابر پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 18:26

حکایت اقای دشت بزرگ حکایت مسلم ابن عقیل است روح ا.. جان کاش کسانی که دم از مردی میزدند در عمل میردیشان را اثبات میکردند نه بروند به فرمانده سباه ..... مطمئن باش این ها هم میروند این مقام ها به کی وفا کرده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد