مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان
مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

شهید ابراهیم عرب

 

شهید ابراهیم عرب   

سالروز شهادت بسیجی جنگهای نامنظم شهید ابراهیم عرب است.  

یاد و خاطره این بسیجی مظلوم را گرامی میداریم.

روزهای سخت ابتدای جنگ تحمیلی که وضعیت خاص بر جبهه ها حاکم بود و وزیر دفاع جمهوری اسلامی شهید عارف دکتر چمران همانند یک بسیجی و رزمنده در مناطق عملیاتی و خطوط مقدم گام نهاد و ستاد ارتش های نامنظم را سازماندهی کرد تا بتواند با حملات چریکی مقطعی و شبیخون به متجاوزان بعثی صهیونیستی آنها را زمین گیر کرده و مانع پیشروی آنان بدرون خاک میهن اسلامی بشود 

          

  او با سن و سال کم بهر ترتیبی بود خود را به ارتش نامنظم ملحق کرد و تنها بسیجی مسجد ابالفضل (ع) بود که در محضر فرمانده توانای سپاه توحید رزم را آموخت و ارتباط روحی و معنوی خاصی با شهید چمران برقرار ساخت و در حین جنگ از سجایای اخلاقی و عرفانی آن عزیز شهید بهره های فراوان جست .

در شبیخونهای بسیاری بهمراه نیروهای فوق بر بعثیان متجاوز تاخت و از آنها تلفات بسیاری گرفتند بگونه ای که معادلات دشمن در فتح سه روزه خوزستان به خواب آشفته ای بدل شد .

ظاهری ساده و چهره ای محجوب داشت . وقتی از جبهه برمی گشت بچه ها بدورش حلقه می زدند تا از عملیاتهای مختلفی که در آن شرکت کرده بود برایمان سخن بگوید .اتکاء بخدا و آرزوی پیروزی در تکه کلامش موج می زد . به لباس رزم افتخار میکرد و تا در شهر بود نیز آنرا از تن بیرون نمیکرد . پس از شهادت غریبانه عارف بزرگ شهید چمران بشدت احساس دلتنگی میکرد و از جان افسوس می خورد که چرا نظام اسلامی این مرد بزرگ را از دست داد .

بیش از پیش مترصد حضور در جبهه بود و کمال خود را در حضور در جبهه جستجو میکرد و همواره از شهدا ذکری بر زبانش جاری بود .

آنگاه که امت اسلامیمان سرمست از غرور فتح شهر خون و شهادت خرمشهر قهرمان بودند

خبر شهادت چریک بسیجی ابراهیم عرب را فاتحانه از جبهه آوردند و او که همه چیز خود را وقف جبهه و جنگ بفرمان امام عزیزمان کرده بود ثمره اش را چید و با شهادت وارد بهشت برین شد.

جهت شادی روح مطهرش صلوات

امور شهدای واحد فرهنگی پایگاه امام خمینی (ره)

نظرات 1 + ارسال نظر
غلامرضانجفی سولاری - اهواز سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 00:15 http://gholamreza-najafi.com

به یاد شهید مقداد جوانمرد زاده


مقداد نوجوانی کوچک اندام و ریز نقش بود.

زرنگ بود و فرز. خوش زبان بود و شوخ. مهربان و باوفا. پیگیر بود و مصمم.

خلاصه از همه صفات خوب انسانی بهره ای داشت.

او متولد 1347 بود و یکسال از من بزرگتر. بچه اهواز منطقه کیان مسجد حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بود.

من هم که منزلمان در کوی انقلاب بود و در مسجد حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام بودم. برای عملیات کربلای 4 با مقداد عازم شدیم. با سپاه حضرت محمد صلی الله علیه واله.

به تهران رفتیم و در آن اجتماع باشکوه رزمندگان در استادیوم آزادی شرکت داشتیم. هنوز هم صحنه هایی از آن را در صدا و سیما نشان میدهد. جمعیتی نزدیک به 120 هزار نفر از رزمندگان داوطلب برای جنگ با دشمن. آن لحظات و صحنه ها بیاد ماندنی و فراموش نشدنی بوده و هستند.

بعد از آن اعزام شدیم برای شرکت در عملیات. صبح عملیات کنار هم در کانال نشسته بودیم. که فریاد بچه ها بلند شد: عراقیها ریختند توی کانال. با فرمان عقب نشینی همه از کانال بیرون رفتیم. مقداد که جثه کوچکی داشت و به تنهایی نمی توانست از کانال خارچ شود را کمک کردم و از کانال بیرون فرستادم بعد هم خودم بدنبالش دویدم.

در همان موقع امیر صالح زاده فرمانده گروهان را دیدم که در سینه تپه کوچکی پناه گرفته و با فریاد بچه ها را راهنمایی میکند که از کدام طرف بروند. مسیر طولانی بود و پر خطر. عراقی ها با ماشین های نفربر و اتوبوسهایی که از شهر برای انتقال نیرو آورده بودند، نیرو پیاده میکردند تا حلقه محاصره را کامل کنند. در همه مسیر مقداد جلوی من می دوید. در قسمتی از مسیر همه سینه خیز شدیم. و از بریدگی عبور کردیم. دیگر مقداد را ندیدم. گمان کردم جلوتر از من است.

وقتی به رودخانه رسیدم هرچه سوال کردم و گشتم مقداد را ندیدم. گفتند تو برو اون هم حتما می آید. او آمد ولی سالها بعد. او آمد ولی فقط چند تکه استخوان. او را در بهشت شهدای اهواز به خاک سپردیم. چه شبی بود آن شب که درمسجد ابوالفضل علیه السلام اهواز برای وداع آخر در کنارش بودم.

اینها را گفتم که بگویم؛ هفته گذشته روز 5 شنبه مراسم بله برون همشیره بنده بود. از اهواز به اصفهان رفتم. اسم داماد را که سوال کردم پدرم گفت: مقداد. حالی بهم دست داد. شب که برای صحبت آمدند، در تمامی مدت حضور خانواده داماد، من سر به زیر انداخته بودم و تصویر مقداد را در مقابل خودم میدیدم. چندین بار نزدیک بود که گریه کنم، خودم را کنترل کردم.

نمی دانم چی حکمتی داشت. ولی هر چه بود برای اینکه بار دیگر مقداد را در کنار خود و اینبار در خانواده خود میدیدم بسیار خوشحال بودم. جواب ما در آن شب مثبت بود. انشاالله این وصلت سر خواهد گرفت و برای همیشه مقداد را در کنار خودم احساس خواهم کرد.

((عجب شبی بود آن شب))

برای شادی ارواح شهداء علی الخصوص شهید مقداد جوانمرد زاده الفاتحه مع الصلواة


بنقل از شیخ مهدی عزیزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد