از پشت پنجرههاى سوخته و آفتاب خورده به آن سوى کرانه هاى نیلگون خیره شده ام و به تو فکر می کنم. تویى که از هزاران عشق و امید والاترى. تویى که آموزگار دشتستان عشقى. تویى که رمز رسیدن به اوج خدایى. تویى که شهدى به شیرینى یک دعایى و دفترچه خاطرات صبایى. تویى که بر زخم سرخ شقایق دوایى و بر آلاله دل شفایى. تویى که تفسیرى از قامت سبزه هایى و تویى که معشوقى و باصفایى. بی صبرانه در انتظارت نشسته ایم تا بیایى و با دستان ابراهیم گونه ات بت هاى زور و تزویر را در بتکده نوین بشرى درهمکوبى و ننگها و نیرنگها را از جامعه بزدایى.