مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان
مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

تجلی صبر یک مؤمن ( شهید علیرضا سراج)

تجلی  صبر یک مؤمن 


سال ۶۵بود درخوابگاه دانشگاه تهران بودم که باخبر شدم برادرم محمد زخمی شده است  پس از پیگیری مطلع شدم که در یکی از بیمارستان های اصفهان بستری است همچنین خبردار شدم که علیرضا سراج نیز زخمی شده است و در بیمارستان شریعتی تهران بستری است. من از میان برادران فداکار سراج که خدماتشان در سالهای دفاع مقدس درخور ستایش است، اگرچه با همه افتخار دوستی داشتم اما بیشتر با منصور و محسن ارتباط داشتم و شناختی که از علیرضا داشتم جوانی سنگین، باوقار و کمتر اهل شوخی بود بیشتر در دنیای خودش بود و ضمن اینکه احترام همه را نگه می داشت نفوذ به عالم با صفای درون او آسان  نبود.  

 مطلب ارسالی از دکتر عبدالرزاق حسامی فر (از استرالیا)

تجلی  صبر یک مؤمن
سال ۶۵بود درخوابگاه دانشگاه تهران بودم که باخبر شدم برادرم محمد زخمی شده است  پس از پیگیری مطلع شدم که در یکی از بیمارستان های اصفهان بستری است همچنین خبردار شدم که علیرضا سراج نیز زخمی شده است و در بیمارستان شریعتی تهران بستری است. من از میان برادران فداکار سراج که خدماتشان در سالهای دفاع مقدس درخور ستایش است، اگرچه با همه افتخار دوستی داشتم اما بیشتر با منصور و محسن ارتباط داشتم و شناختی که از علیرضا داشتم جوانی سنگین، باوقار و کمتر اهل شوخی بود بیشتر در دنیای خودش بود و ضمن اینکه احترام همه را نگه می داشت نفوذ به عالم با صفای درون او آسان  نبود. به هر حال برای عیادت علیرضا به بیمارستان رفتم وقتی مرا دید آنقدر خوشحال شد که گویی دنیایی به او داده شده است پس از حال و احوال با نگرانی تمام گفت در بدو ورود به بیمارستان به او گفته اند قطع نخاعی است و ناامیدانه ازمن می خواست که تأیید کنم این طور نیست و چه سخت بود این کار که در حالی که از پزشکی چیزی نمی دانم نظر پزشکان را رد کنم تا مرهمی بر زخم دوست بزرگوارم باشم. به او از بی اخلاقی پزشکی گفتم که رعایت حال او را نکرده است و این را دلیلی بر بی سوادی او دانستم اما ماجرا به همین جا ختم نشد و تا چند روز شاهد احوالی بودم که شنیدن آنها یک چیز است و تحمل آنها چیزی دیگر. به برادرم محمد اطلاع دادم که اگر جراحت او سنگین نیست نیاز علیرضا به کمک بیشتر است و او نیز تأیید کرد. از آن پس تا آمدن منصور برادر علیرضا، پرستاری علیرضا را برعهده داشتم. در این فرصت مشاهده احوال علیرضا بسیار دردناک بود. جوان محجوب و سر به زیری که حاضر به اندکی زحمت برای دیگران نبود اینک شرایط سختی را پشت سر می گذاشت شنیدن آه های سرد و نگاه های معصومانه او به من نشان می داد که دنیا چقدر بی ارزش است تا چند روز کاملا از دنیا سیر شده بودم تازه من فقط مشاهده می کردم و این او بود که دچار شرایط جدید و البته غیر قابل تحملی شده بود. وقتی منصور رسید  همه کارها را به دست گرفت و من تنها در کنار او در خدمت علیرضا بودم. در آن ایام اندک با تمام وجودم دریافتم که فداکاری جانبازان، آن هم در این حد از جانبازی، بیشتر از شهدا است. پس از آن هر از مدتی که به اهواز می آمدم به محضر آن جانباز گرانقدر و اسطوره صبر می رفتم و عرض ادب می کردم. در طول این سالها و به رغم مصائب بسیار از آن شهید گرانقدر جز شکر الهی نشنیدم. درود بر بزرگانی چون علیرضا که چون شمع سوختند تا ما از نور فداکاری ایشان هم دنیامان به سامان باشد و هم راهی شایسته برای آخرتمان برگزینیم. درود بر او و بر خانواده بزرگوارش که سالها در کنار او سختی ها را به جان خریدند به ویژه همسر بزرگوار ایشان که همچون همسری فداکار، جوانی خود را بی دریغ در خدمتگزاری به آن شهید گذراند. خدایشان صبر جمیل و اجر جزیل دهد.
این یادداشت را نوشتم تا هم به عنوان کوچکترین درس آموخته مدرسه عشق مسجد ابوالفضل ادای دینی کنم به یکی از مرغان بهشتی آن مسجد که به تعبیر شهید بهشتی بحق جایشان در این دنیا نیست، هم اندکی از مصائبی را گزارش کنم که جانبازان و خانواده های ایشان تحمل کرده و می کنند و به واسطه آنها بر گردن تک تک ما ایرانیان حق دارند. چه بسیار تأسف می خورم وقتی در سر کلاس می بینم دانشجویان جوان با کمال قدر ناشناسی سهمیه خانواده های شهید را در دانشگاهها که در برابر فداکاری دینی و میهنی آن عزیزان بسیار ناچیز است نقد می کنند. چرا ما نتوانسته ایم به بخشی از نسل جدید ارزش فداکاری برای دین و وطن را که در هر کشوری بزرگ داشته می شود، منتقل کنیم. خوشا به حال آن شهیدان و بدا به حال ما اگر قدردان آن عزیزان و خانواده گرانقدرشان که به تعبیر امام چشم و چراغ ملتند، نباشیم.  
            عبدالرزاق حسامی فر

نظرات 5 + ارسال نظر
غلامرضانجفی سولاری سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 http://yarshida.blogfa.com

روح الله عزیز سلام
چقدر قلمت شبیه قلم شهید عزیز دشت بزرگ اخوی بزرگوارتان است

روحمان با یادش شاد باد

روح اله دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 21:33

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ایها الشهید
براستی که شهدا شمع محفل بشریت و دوستانند.تنها شهید است که اینچنین دلها را متوجه خود کرده و همه را دوباره گرد هم جمع میکند که اگر اینگونه نبود اکنون ما شاهد عرض ارادت و دلدادگی برادران عزیزمان ِ آقایی و حسامی فر و نجفی و محرابی و دشت بزرگ و.....به همسنگرشان نبودیم و این از برکت وجود شهید است که متصل و ادامه یافته از خون مظلوم و غریب کربلاست.این است راز خون که سید شهیدان اهل قلم به ظرافت تمام آنرا بیان کرده:
راز خون را جز شهدا درنمی‌یابند. گردش خون در رگهای زندگی شیرین است اما ریختن آن در پای محبوب، شیرین‌تر است؛ و نگو شیرین‌تر، بگو بسیار بسیار شیرین‌تر است.
راز خون در آنجاست که همه حیات به خون وابسته است. اگر خون یعنی همه حیات… و از ترک این وابستگی دشوارتر هیچ نیست پس، بیشترین از آن کسی است که دست به دشوارترین عمل بزند.. ..
انشاله که خدا شهادت در این راه نورانی را به ما هم عنایت کند...

مجتبی دشت بزرگ دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:33

سلام به همه بجه های زحمتکش مسجدمون - بنده هم بنوبه خود از دکتر حسامی فر (دشت بزرگ ) و مهندس آقائی بابت پیغامشان تشکر و قدردانی میکنم -هرچه درباب ایثارگریهای شهداء و جانبازان عزیز سخن بگوئیم باز کم است ضمنا محمود جان بابت پیدا کردن یکی از بچه های قدیمی مسجد بنام سام باقر پور که از طریق همین وبلاگ پیغام داده بود تشکر میکنم

سلام آقای دشت بزرگ عزیز (مجتبی)
ما هم از زحمتهای شما تشکر و قدردانی می کنیم.
بابت برنامه های مراسم شهید علیرضا سراج زحمتهای بسیاری کشید . دست شما درد نکند خداوند شما را برای بچه های مسجد حفظ کند. التماس دعا...

سام باقرپور دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:13 http://yaran1010.blogfa.com

سلام : سلام به همه بچه های قدیمی و جدید مسجد ابوالفضل(ّع)
از حالا همیشه برای سلام کردن و التماس دعا به وبلاگ تون سر می زنم آنقدر میام تا باورتون بشه که چقدر دلم براتون تنگ شده هرچند که شاید بعد از ۲۶ سال کوتاهی من در یاد کردن از دوستان موجب دلخوری شده باشد ولی شما ها آنقدر خوبید و بزرگواید که حتم دارم این برادر کوچکتان را حلال می کنید و می بخشید من از همه شماها عذر خواهی می کنم از همه شماها که سنگر مسجد را حفظ کردید دست تک تک شماها را می بوسم .
دوستانی که مرا می شناسند سلام مرا به همه بچه ها برسانید .
التاس دعا .ارادتمند و کوچک همه بچه های مسجد (باقرپور)

سلام
جناب آقای باقر پور عزیز باعث افتخار ماست که شما به وبلاگ مسجد خودتان سر بزنید . وقتی نام شما به دیگر دوستان گفتم خیلی خوشحال شدند . و همگی سلام رساندند.واز خوبی های شما بسیار گفته شد . خداوند شما را انشالله برای ما حفظ کند و از زحمتهای که در دروانی که در این مسجد بودیم و انجام دادیدکمال تشکر و قدردانی راداریم. التماس دعا...

غلامرضانجفی سولاری اهواز دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:44 http://YARSHIDA.BLOGFA.COM

سلام
به نوبه خودم از لطف دکترحسامی عزیز و آقا محمدرضا آقایی بزرگوار صمیمانه سپاسگزارم

مسجد برای همیشه بوی شما را می دهد
التماس دعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد