مسجدحضرت ابوالفضل (علیه السلام) پایگاه امام خمینی(ره) اهواز-کوی انقلاب
بسم رب الشهداء و الصدیقین
السلام علیک یا امام عصر و الزمان (عج)
با سلام خدمت شما بازدیدکننده گرامی ، به وبلاگ مسجدحضرت ابوالفضل (ع) - پایگاه امام خمینی (ره) اهواز خوش آمدید .لطفا برای هرچه بهتر شدن مطالب این وبلاگ ، ما را از نظرات و پیشنهادات خود آگاه سازید و به ما در بهتر شدن کیفیت مطالب وبلاگ کمک کنید .
التماس دعا...
ادامه...
نظرسنجی
دوستان عزیز شما به وبلاگ (مسجدحضرت ابوالفضل(ع)کوی انقلاب اهواز)چه امتیازی می دهید؟
سالگرد شهادت شهید احمد علی سقاکهوازی
سالگرد شهادت شهید احمد علی سقاکهوازی را با ذکر صلوات گرامی میداریم. شهید احمد علی سقاکهوازی فرزند عبدالشعیب تاریخ تولد:...
سالگرد شهادت شهید احمد علی سقاکهوازی
سالگرد شهادت شهید احمد علی سقاکهوازی را با ذکر صلوات گرامی میداریم. شهید احمد علی سقاکهوازی فرزند عبدالشعیب تاریخ تولد:...
دو کلید طلایی پرواز شهید عباس دانشگر
امام على علیه السلام: لَیْسَ عَمَلٌ اَحَبَّ اِلَى الله عَزَّوَجَلَّ مِنَ الصَّلاةِ، فَلا یَشْغَلَنَّکُمْ عَنْ اَوقاتِها...
بصیرت، لازمه زندگی
در فراز و نشیب این دنیا، گاهی اوقات خوب و بد، با هم آمیخته می شوند و ما توانایی تشخیص این دو را از هم نداریم. غبار...
درگذشت پدر شهید علی تونی
به اطلاع کلیه عزیزان پایگاه امام خمینی مسجد حضرت ابوالفضل(ع) می رساند پدر بزرگوار بسیجی شهید علی تونی به دیدار حق...
عکسی که نمی خواستم بگیرم +عکس مشرق: این عکس را در مهران گرفتم. دوربین چند تایی بیشتر فیلم نداشت و قصد داشتم حداقل استفاده را بکنم. یک بسیجی تا دوربین مرا دید گفت: یک عکس از من بگیر که یادگاری بمونه. گفتم نگاتیو ندارم برادر. بی خیال شو.
سید مسعود شجاعی طباطبایی ، متولد 1342 است. درست همان سالی که حضرت روح الله درفش حیدری اش را بلند کرد و وقتی که آن درفش بر تارک جهان اسلام به اهتزاز درآمد ، فقط 15 سال داشت. سبیلکی که پشت لبش سبز شد ، کفش کتانی را با پوتین عوض کرد و زد به دشت های باروت زده ی خوزستان و شد بسیجی روح الله. این بسیجی علاوه بر پاره های فولاد ، چشمی شیشه ای هم بر دوش داشت و غنیمت های ماندگاری هم از جهاد اصغر با خود به پشت جبهه ها آورد. دو عکس زیر از اوراق ثبت شده به نام این بچه پیغمبرِ با صفا است. خودِ عزیزش درباره این دو عکس این گونه روایت کرده است:
«تو اوج درگیری با دشمن در ارتفاعات قلاویزان ، جایی که تا سه مرحله عراقیها رو عقب زده بودیم ، در اوج گرما، با انفجار خمپاره ها و شلیک گلوله ها ، دوربین به دست راه افتادم تا روحیه بخش دل پاک بچه ها باشم. به سنگری رسیدم بدون سقف در حالیکه بچه ها به شدت مشغول نبرد بودند. در این میان یکی از این دسته های گل منو دید و گفت: - برادر! یک عکس از من می گیری؟ - عزیزم ، روراست زیاد فیلم برام باقی نمونده ، ناراحت نشیا ، عکس یادگاری نمی گیرم. - خوب اگر من بهت بگم تا چند لحظه دیگه تو این دنیا نیستم ، ازم عکس می گیری؟ - برادرم ، این حرفها چیه ، من مخلصتم . (نمی تونستم تو چشماش نگاه کنم ، یه حس مبهم ولی زیبا تو چشماش موج می زد.)، بشین فدات بشم تا یه عکس خوشگل ازت بگیرم. ولی یه شرط داره؟ - چه شرطی قربونت برم. - این که اسم منو حفظ کنی ! - تو از من عکس بگیر من هم اسم خودتو و هم اسامی فامیلاتو برات حفظ می کنم! - سید مسعود شجاعی طباطیایی! - بابا این که یه تریلی اسم شد ، می تونم همون آقا سیدشو حفظ کنم!(با خنده) - باشه عزیزم، تا ما رو اینجا نکشی ول نمی کنی . بشین اونجا ... - حجله ای باشه ها آقا سید ، صبر کن این عطر تی رزم رو بزنم ، مدالمو (مدال غنیمتی از عراقی ها بود) به سینه بزنم ( حالا بچه هایی که پشت خاکریز مشغول تیر اندازی ونبرد بودند ، نگاهشون متوجه ما شده بود و از بستن چفیه او به سرش ، عطر زدن و مدال آویزون کردنش می خندیدند.) - کلیک... - دست گلت درد نکنه ، زیاد از اینجا دور نشی ها ، کارت دارم... ....هنوز چند قدم دور نشده بودم که صدای الله اکبر بچه ها بلند شد ، این به این معنا بود که اتفاقی افتاده... برگشتم دیدم خمپاره درست خورده بغل دستش... دوربینمو بالا گرفتم ، در حالیکه چشممام از اشک پر شده بود ، عکسی از شهادتش گرفتم. راستی شما می دونید این خود آگاهی از لحظه شهادت از کجا سرچشمه گرفته بود؟»
صبر کن این عطر تی رزم رو بزنم ، مدالمو (مدال غنیمتی از عراقی ها بود) به سینه بزنم
( حالا بچه هایی که پشت خاکریز مشغول تیر اندازی ونبرد بودند ، نگاهشون متوجه ما شده بود و از بستن چفیه او به سرش ، عطر زدن و مدال آویزون کردنش می خندیدند.) سایت فردا
برچسب ها: جبهه ، دفاع مقدس ، شهادت ایمیل مستقیم: info@fardanews.com X Share Google Reader Stumble Upon Delicious Cloob Facebook Twitter Digg
سلام . خداخیرتون بده که خانواده شهدا رو شاد می کنید. ای کاش یکم از خود شهید هم می نوشتید که ما یه چیزی یاد بگیریم. راستی این سایتمه: http;//shahedblog.ir
سلام شاهد عزیز از اینکه از وبلاگ مسجد بازدید کردید خوشالم . ممنونم از لطف شما ... در قسمت وصیت نامه شهدا و زندگی نامه شهدا مطالبی در مورد این شهید بزرگوار گذاشتیم که شما می توانید بازدید کنید . التماس دعا...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
عکسی که نمی خواستم بگیرم +عکس
مشرق: این عکس را در مهران گرفتم. دوربین چند تایی بیشتر فیلم نداشت و قصد داشتم حداقل استفاده را بکنم. یک بسیجی تا دوربین مرا دید گفت: یک عکس از من بگیر که یادگاری بمونه. گفتم نگاتیو ندارم برادر. بی خیال شو.
سید مسعود شجاعی طباطبایی ، متولد 1342 است. درست همان سالی که حضرت روح الله درفش حیدری اش را بلند کرد و وقتی که آن درفش بر تارک جهان اسلام به اهتزاز درآمد ، فقط 15 سال داشت. سبیلکی که پشت لبش سبز شد ، کفش کتانی را با پوتین عوض کرد و زد به دشت های باروت زده ی خوزستان و شد بسیجی روح الله. این بسیجی علاوه بر پاره های فولاد ، چشمی شیشه ای هم بر دوش داشت و غنیمت های ماندگاری هم از جهاد اصغر با خود به پشت جبهه ها آورد.
دو عکس زیر از اوراق ثبت شده به نام این بچه پیغمبرِ با صفا است. خودِ عزیزش درباره این دو عکس این گونه روایت کرده است:
«تو اوج درگیری با دشمن در ارتفاعات قلاویزان ، جایی که تا سه مرحله عراقیها رو عقب زده بودیم ، در اوج گرما، با انفجار خمپاره ها و شلیک گلوله ها ، دوربین به دست راه افتادم تا روحیه بخش دل پاک بچه ها باشم. به سنگری رسیدم بدون سقف در حالیکه بچه ها به شدت مشغول نبرد بودند. در این میان یکی از این دسته های گل منو دید و گفت:
- برادر! یک عکس از من می گیری؟
- عزیزم ، روراست زیاد فیلم برام باقی نمونده ، ناراحت نشیا ، عکس یادگاری نمی گیرم.
- خوب اگر من بهت بگم تا چند لحظه دیگه تو این دنیا نیستم ، ازم عکس می گیری؟
- برادرم ، این حرفها چیه ، من مخلصتم . (نمی تونستم تو چشماش نگاه کنم ، یه حس مبهم ولی زیبا تو چشماش موج می زد.)، بشین فدات بشم تا یه عکس خوشگل ازت بگیرم. ولی یه شرط داره؟
- چه شرطی قربونت برم.
- این که اسم منو حفظ کنی !
- تو از من عکس بگیر من هم اسم خودتو و هم اسامی فامیلاتو برات حفظ می کنم!
- سید مسعود شجاعی طباطیایی!
- بابا این که یه تریلی اسم شد ، می تونم همون آقا سیدشو حفظ کنم!(با خنده)
- باشه عزیزم، تا ما رو اینجا نکشی ول نمی کنی . بشین اونجا ...
- حجله ای باشه ها آقا سید ، صبر کن این عطر تی رزم رو بزنم ، مدالمو (مدال غنیمتی از عراقی ها بود) به سینه بزنم
( حالا بچه هایی که پشت خاکریز مشغول تیر اندازی ونبرد بودند ، نگاهشون متوجه ما شده بود و از بستن چفیه او به سرش ، عطر زدن و مدال آویزون کردنش می خندیدند.)
- کلیک...
- دست گلت درد نکنه ، زیاد از اینجا دور نشی ها ، کارت دارم...
....هنوز چند قدم دور نشده بودم که صدای الله اکبر بچه ها بلند شد ، این به این معنا بود که اتفاقی افتاده...
برگشتم دیدم خمپاره درست خورده بغل دستش...
دوربینمو بالا گرفتم ، در حالیکه چشممام از اشک پر شده بود ، عکسی از شهادتش گرفتم.
راستی شما می دونید این خود آگاهی از لحظه شهادت از کجا سرچشمه گرفته بود؟»
صبر کن این عطر تی رزم رو بزنم ، مدالمو (مدال غنیمتی از عراقی ها بود) به سینه بزنم
( حالا بچه هایی که پشت خاکریز مشغول تیر اندازی ونبرد بودند ، نگاهشون متوجه ما شده بود
و از بستن چفیه او به سرش ، عطر زدن و مدال آویزون کردنش می خندیدند.)
سایت فردا
برچسب ها: جبهه ، دفاع مقدس ، شهادت
ایمیل مستقیم: info@fardanews.com X Share Google Reader Stumble Upon Delicious Cloob Facebook Twitter Digg
سلام . خداخیرتون بده که خانواده شهدا رو شاد می کنید.
ای کاش یکم از خود شهید هم می نوشتید که ما یه چیزی یاد بگیریم.
راستی این سایتمه: http;//shahedblog.ir
سلام شاهد عزیز از اینکه از وبلاگ مسجد بازدید کردید خوشالم . ممنونم از لطف شما ... در قسمت وصیت نامه شهدا و زندگی نامه شهدا مطالبی در مورد این شهید بزرگوار گذاشتیم که شما می توانید بازدید کنید . التماس دعا...