مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان
مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

قول میدهم شهید نشوم

قول میدهم شهید نشوم 

بسم رب الشهداء و الصدیقین

قبل از عملیات کربلای یک در چادر فرماندهی گردان امام حسین (ع)‌تصمیم گرفتیم که سید جعفر را بخاطر اینکه دو برادرش شهید شدند در عملیات شرکت ندهیم .از آنجا که سید جعفر درگروهان تحت فرماندهی نورمحمد بود ؛ اطلاع دادند این موضوع سید جعفر به عهده او گذاشته شود .آقا نور محمد چند شب مانده بود به عملیات ؛اسامی آنهایی که می بایست در عملیات شرکت کنند را خواند.وقتی سید جعفر دید اسمش در میان رزمندگان خط شکن نیست بلند شدو گفت : پس من چی؟ آقا نور محمد به او گفت :  

 

جداگانه با شما صحبت خواهم کرد .بعد از اینکه نفرات خط شکن در عملیات مشخص شدند سید جعفر خودش را سریع به چادر فرماندهی رساند و گفت: حتما شوخی میکنی ! آقا نورمحمد گفت : نه!جدی می گویم .تصمیم از بالاست .چون دوبرادرت شهید شدند واگر خدای ناکرده ...! سید جعفر حرف آقا نور محمد را قطع کرد و گفت: آن دیگر دست خداست ولی من از طرف خودم قول میدهم شهید نشوم! آقا نو رمحمد خندید ولی قبول نکرد و او را فرستاد پیش شهید منصور کلبادی ...؛ در موقع حرکت اشک در چشمهای سید جعفر جمع شده بود و با بغضی که     درگلویش داشت برای آخرین بار به آقا نور محمد گفت: بروید ولی من د ر آن دنیا شکایتتان را پیش مادرم زهرا (س)‌ خواهم کرد.آقا نو رمحمد با شنیدن این جمله جا خورد و گفت برو وسیله ات را جمع کن .اما به بچه ها سفارش کرد که در شب عملیات هوای سید جعفر را داشته باشند. وقتی عملیات شروع شد تبادل آتش آنقدر زیاد بود که آقا نور محمد و سیدجعفر هردو زخمی شدند. آقا نو رمحمد از ناحیه دست و سید جعفر از ناحیه سر مجروح شد. از آنجا که آقا     نو رمحمد جراحتش کمتر بود زود مرخص شد و به خانه برگشت ولی سید جعفر هنوز نیامده بود .رفتم پیش آقا نور محمد و گفتم : سید جعفر چی شده؟ گفت: سالمه . ولی من باور نکردم چون از چشمانش می خواندم دارد چیزی را از من مخفی می کند.بعد از چند روز خبر آوردند سیدجعفر در بیمارستان تبریز بستری است .من بهمراه پدرش و چند نفر دیگر به تبریز رفتیم .وقتی به آنجا رسیدیم دکترها گفتند دیگر چیزی نمانده تا شهید بشود وما هم از پشت شیشه اتاق آی سی یو لحظات پروازش را نظاره گر بودیم .

امیر المومنین یا شاه مردان ....شهادت را نصیب ما بگردان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد