ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
سلام دوستان بمناسبت روز شکوهمند میلاد باسعادت خدای غیرت و ادب آقا ابالفضل العباس(ع)که بنام روز جانباز نامگذاری شده است بچه های مسجد به زیارت جانباز ۷۰٪ جنگ تحمیلی برادرعزیز جناب آقای علیرضا سراج رفتند . علیرضا در عملیات کربلای ۴ جانباز شد و بر روی ویلچر نشسته و همانند همیشه مظلوم بود . دوستان جنگ حاج علیرضا هوشمند که خود از جانبازان جنگ است
مطلب ارسالی از برادر غلامرضا نجفی
و مشقات زیادی کشیده و هنوز هم با جراحات جنگ دست و پنجه نرم میکند و بارها تا مرز شهادت پیش رفته و بحمدلله بهبود یافته و دیگر گرد میانسالی بر چهره عزیزش نشسته است .
عادل برادر شهید فاضل صفی زاده که از تخس ترین بسیجیهای جبهه بود و هم اینک در میان سالی دیگر خبری از شیطنتهایش نیست . شاهپور برادر شهید شهرام صفائی که بازنشسته شده است
و هوشنگ عزیزم که او نیز جانباز جنگ است همه و همه برای دیدار با علیرضا سراج حضور داشتند . همچنین محمد و علی دشت بزرگ . غلامحسین چهارلنگی و جاسم حلفی نیز در عکس دیده می شوند .
خلاصه دیشب هرکس از خاطرات جنگ و شهدای عزیز و نحوه جانبازی علیرضا عنوان کردند .
یادش بخیر انگار همین دیروز بود که در تاریخ ۳/۱۰/۶۵ در عملیات کربلای ۴ سراج تیربارچی
بود و شهید شهرام صفائی کمک تیربارچی او بود در ابتدای شروع عملیات تیری به نخاعش
اصابت و به عقب برگشت . من در جزیره سهیل شهرام را دیدم که هم کوله بار فشنگهای تیربار
که خیلی سنگین است و تقریبا برای عملیات حدود ۵۰۰ قطار فشنگ در کوله و یک قطار بر روی
تیربار جاسازی میشد را خود بدوش گرفته و در حال پیشروی است . گفتم شهرام علی سراج ؟
گفت الحمدولله ! تیر خورد و خودم تیربارچی شدم ! شهرام با آن روحیه بالا و اخلاق بانشاطی
که داشت اگرچه خیلی نگران علی بود ولی برای عملیات و روحیه بچه ها بروی خود نمیآورد و
شوخی میکرد که نه خوبه علی سراج تیر خورد و الا الآن من تیربارچی نبودم و ...
گفتم شهرام قطار فشنگ خیلی سنگین است اذیت نمیشوی ؟ باخنده گفت : نصفشان را انداختم !
یادشان بخیر و زحمات جانبازان عزیز و علیرضا سراج و حاج علیرضا هوشمند را که خیلی سختی
و درد و مشقت تحمل می کنند را ارج می نهیم ...
انشالله همه جانبازان بحق جانباز رشید دشت کربلا صحت و سلامت کامل خود را بازیابند ...
قطعنامه لعنتی 598 شورای امنیت سازمان ملل متحد و جام زهری که امام امت نوشید !!!
اوضاع جبهه ها بدتر از این نمی شود !
هر روز خبر تلخ و ناگواری از جبهه ها بگوش می رسد . بعد از سقوط فاو دیگر آرام و قرار نداریم .
یک چشم اشک و یک چشم خون داریم . عقب نشینی ها ادامه دارد . شکست پشت شکست و
مواضعی که با هزاران بدبختی و فدا شدن صدها جوان پاک بدست آمده مثل آب خوردن توسط عراقیها
باز پس گرفته می شود .
بچه ها در نهایت تلخی با هم شوخی میکنند هر روز که داریم شکست می خوریم و مواضعمان را
دودستی تحویل بعثی های متجاوز میدهیم ! معلوم نیست روز قیامت هم حق را به ما بدهند !
نکند روز قیامت برویم و ببینیم که ما بحق نبوده ایم و صدام یزید کافر بر حق بوده و خود منحوسش و
سربازان وحشی اش وارد بهشت شوند !!!
خلاصه خیلی دل شکسته و نا امیدیم . اصلا دیگر هیچکس را یارای عشق ورزی به جبهه و جنگ نیست !
نگاهمان همیشه به جنگ نگاهی مغرورانه بود که هر گاه پا به عرصه عملیاتها بگذاریم هیچ ارتشی را
یارای مردان عاشق خمینی کبیر نیست .
با همه مصائب و مشکلات ولی هیچکس از بچه ها از احوالات امام امت غافل نیست ! با خودمان
میگوئیم : خدایا نکند امام غصه بخورد ؟ نکند حال امام بد شود ؟ به هیچ وجه من الوجوه
نمیخواهیم روزی را ببینیم که امام عزیز و افکار و نظرات و برنامه هایش در نزد جهانیان و دوست و
دشمن غرورش شکسته شود !
اما امام حرف نمی زند ! همه منتظریم ببینیم امام چه میگوید . ولی خبری نیست همه سردرگمیم !
عراقی ها مجددا جرات کرده اند و تا پشت نورد آمده و به اهواز نزدیک میشوند !
با بی سیم و اسلحه به خانه آمدم . مادرم نشسته و با حالت زار و نزار اشک میریزد و مثل همیشه
برایپیروزی دعا می کند . میدانم که تاثیر این دعاهاست که خداوند بما نظر میکند .
گفتم مادر وسایل ضروری را جمع کنید باید از اهواز برویم ! دستش را بصورتش میزند و میگوید مگر
چه شده ؟ گفتم عراقیها دارند به اهواز نزدیک می شوند و هیچکس هم جلودارارشان نیست !
ساعت ۲ بعدازظهر است .
رادیو را برای اخبار روشن میکنم اولین خبر مرا سست بر زمین می نشاند .
جمهوری اسلامی ایران قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد را پذیرفته است . گریه ام میگیرد
بمادرم میگویم دیدی چه خاکی بر سرم شد جنگ تمام شد همه دوستانم شهید شدند و من بدبخت
ماندم !!! با گریه از خانه بطرف مسجد آمدم . دیگر طاقت ندارم با کسی روبرو شوم .
بچه های مسجد بگردم حلقه می زنند غلام قطعنامه ۵۹۸ چیه ؟ حالا چه می شود ؟ چکار باید
بکنیم ؟واقعا جنگ تمام شد ؟
تا نماز مغرب دورهم بودیم و از خاطرات شهدا گفتیم و اشک ریختیم . عمو غلام یکی از بچه های
اطلاعات و عملیات آمد تا همدیگر را دیدیم همدیگر را بغل کردیم و سیر گریستیم . وضع عمو غلام
بحرانی بود . سرش را به دیوار می کوبید و می گفت : دیدی باختیم ؟ دیدی بچه ها همه رفتند و
ما ماندیم ؟خیلی شرایط سختی بود نمیدانم چه بگویم .
پیام امام بمناسبت پذیرش قطعنامه صادر شد . الفاظ غریبی دارد . فقط میتوان با کلام امام اشک ریخت
امام همانند یک عبد ذلیل مقابل ملتش پیام داده بود .
" ملت ایران من یکایک شما را می شناسم ! شما هم مرا می شناسید ! آنچه موجب امر شد تکلیف
الهی ام بود .فرزندانم خشم و غرور انقلابی تان را در سینه ها نگاهدارید و با خشم بر دشمنانتان
بنگرید .فرزندان انقلابیم میدانم به شما سخت میگذرد ولی مگر بر این خادمتان سخت نمی گذرد؟
خوشا بحال شما ملت . خوشا بحال شما رزمندگان . خوشا بحال آنانی که با مال و جان از نوامیس این
ملت دفاع کردند و بدا بحال من که مانده ام و جام زهرآگین قبول قطعنامه را نوشیدم !
خدایا تلخی این ایام را با شیرینی فرج صاحب مان جبران بفرما .
این تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دارالشفای دلسوختگان خواهد بود."
این پیام همه را تکان داد . دیگر برای یک بسیجی عاشق امام و جنگ ! همه چیز تمام شده احساس
می شد . یاد شهدای همرزم سراسر وجودمان را فرا گرفت . بغضی سنگین گلوها را می فشرد !
اینک ما ماندیم و یک دنیا . دنیائی که همیشه از او فراری بودیم .اما حالا دیگر محکوم به ماندن .
نه امیدی به شهادت و نه طاقت ماندن !!!
این پیام صادقانه امام مظلوم امت سیل خروشان ملت را دوباره به جبهه ها رهسپار نمود و بفضل الهی
و برکت خون هزاران شهید و ایثار جانبازان و آزادگان و خانواده های مظلومشان عراقی ها را مجددا بجای
خودشان نشاندند و پیروزی وعده داده شده الهی بر این ملت بزرگ محقق شد .
یاد آن روزهای پر از استرس و اضطراب و خاطره گرامی باد
و روح مطهر امام عزیز و فرزندان انقلابیش در اعلی علیین شاد باد ...