مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان
مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

پاسدار حاج حسین خرازی

zepivyicc8spyd9wj6wa.jpgزیارتگاه دست قطع شده سردارسرلشگر پاسدار حاج حسین خرازی  

سلام یاران
در فرودگاه اصفهانم . حدود نیمساعت تا پروازم باقی است . از فرصت استفاده میکنم و گشتی در فضای فرودگاه اصفهان می زنم .

کار اصفهانی ها همیشه یه جورائی با بقیه استانها متفاوته !

غرفه کوچکی را برای سرداران شهید استان اصفهان اختصاص داده اند که چون زیارتگاهی کوچک است . با اشتیاق و مثل همیشه که سرم برای این کارها درد می کند و روحیه ام را دگرگون می کند بطرف غرفه کشانده شدم .
مطلب ارسالی از برادر غلامرضا نجفی

اما ناگهان در جای خودم خشکم زد ! در غرفه شهدا دست مصنوعی سردار دلاور سپاه اسلام شهید حاج حسین خرازی را برای نمایش در کنار لباس و پلاک و ... او قرار داده اند .

نگاه به چهره زیبا و خندان این سردار پرنفوذ جنگ تحمیلی میکنم و نگاهی به دست مصنوعی اش !

بغض گلویم را می فشارد . تازه متوجه شدم دست نازنین حاج حسین خرازی از کتف قطع بوده است

نه از مچ !

نمیدانم چرا این را نمیدانستم ! چون با جذبه شخصیتی که از این شهید بزرگوار داشتم خاطرات زیادی از او خوانده ام اما به این نکته دقت نکرده بودم !

لحظاتی در حال خوشی بیاد جنگ و جهاد و شهادت غوطه ور می شوم و اشکی می فشانم و هی بر زبانم جاری می شد : قربون این دست مصنوعی بشم که مدتها با تو بود ! خوشا بسعادتت که آویزان به پیکر نازنین این مرد بزرگ بودی ! و میدانم که روز قیامت تو هم شفیع بسیجی هائی !

با نهایت ارادت و عشقی که به این مرد الهی دارم یادم  از فرصت استفاده میکنم و برای زدن تلنگر به خودم چند خاطره از ایشان تقدیم  میکنم  .



در کتاب خورشید شلمچه خوندم که : گاهی در اصفهان ایشان را می دیدم که شلوار و پیراهن ساده می پوشید و یک دوچرخه هم داشت که از پدرش بود. یادم هست زمان اعزام به جبهه بود و ما می خواستیم با اتوبوس به لشگر برویم. درب کوچه موتوری سپاه، حسین با دوچرخه آمد. یک شلوار کار بسیجی تنش بود. سلام و علیک کرد. دوچرخه اش را گذاشت و وارد سپاه شد. ما به لشگری اعزام می شدیم که او فرمانده آن بود !

در لشگر هم محیط کار حسین بسیار ساده بود و به قول معروف علم و کتل اضافه نداشت. فرمانده ای بود که عملیات بزرگی مانند بیت المقدس را از داخل یک جیپ هدایت می کرد. اگر امکاناتی وجود داشت آن را برای خط اول بسیج می کرد. اولین سنگر که صبح عملیات زده می شد در خط پدافندی لشگر بود. حسین یک بسیجی بود، مثل دیگر بسیجیان لشگر. ساده ساده...

... حاج حسین که با سر و روی خاکی از خط برگشته بود و می خواست برای شرکت در جلسه به قرارگاه برود ناچار بود سر و صورت را صفایی بدهد. ما در فاو خط پدافندی محکمی در جاده "ام القصر" داشتیم. آن روز حمام خراب شده بود و بچه ها برای استحمام به نهرهای کنار اروند می رفتند. حاج حسین به راننده تانکر آب گفت: برادر می شود لوله آب را روی سر من بگیری تا سرم را بشویم. راننده که حسین را نشناخته بود گفت:

مگر خون تو از بقیه رنگین تر است برو در نهر شنا کن. حاجی گفت: من به آب حساسیت دارم و بالاخره با اصرار راننده شلنگ را روی سر حاجی گرفت. موقع شستن سر به خاطر اینکه حاجی یک دست داشت مقداری در شستن شامپوها معطل شد و راننده هم برای اینکه کار زودتر تمام شود مقداری آب داخل یقه حسین ریخت و شروع کرد به نق زدن که: تو که یک دست نداری چرا به جبهه آمده ای؟

تو که حتی نمی توانی کارهای خودت را هم انجام دهی! و حاج حسین همچنان ساکت بود. بالاخره پس از کلی نق زدن حاجی سرش را شستشو داد و به قرارگاه رفت... راننده هنوز نمی دانست با چه کسی طرف بوده است!

در عملیات "خیبر" که توأم با صدمات و مشقات زیادی بود، دشمن منطقه را با انواع و اقسام جنگ ‌افزارها و بمبهای شیمیایی مورد حمله قرار داد، اما شهید خرازی هرگز حاضر به عقب نشینی و ترک موضع خود نشد تا اینکه در این عملیات یک دست او در اثر اصابت ترکش قطع گردید و پیکر زخم خورده او به عقب فرستاده شد.

در عملیات "والفجر 8" لشکر امام حسین(ع) تحت فرماندهی شهید خرازی به عنوان یکی از بهترین یگانهای عمل کننده لشکر گارد جمهوری عراق را به تسلیم واداشت و پیروزیهای چشمگیری را در منطقه "فاو" و "کارخانه نمک" که جزو پیچیده ‌ترین مناطق جنگی بود به دست آورد.

در عملیات "کربلای 5" در جلسه ‌ای با حضور فرماندهان گردانها و یگانها از آنان بیعت گرفت که تا پای جان ایستادگی کنند و گفت: هرکس عاشق شهادت نیست از همین حالا در عملیات شرکت نکند، زیرا که این یکی از آن عملیاتهای عاشقانه است و از حسابهای عادی خارج است .

آری مردم   شهید سرلشکر پاسدار حاج حسین خرازی سرانجام در عملیات کربلای 5  زمانی که در اوج آتش توپخانه دشمن رساندن غذا به رزمندگان با مشکل مواجه شده بود خود پیگیر جدی این کار شد که در همان حال خمپاره ای در نزدیکی اش منفجر شد و روح عاشورایی او به ملکوت اعلی پرواز کرد و این سردار بزرگ در روز هشتم اسفند ماه 1365 در جوار قرب الهی ماوا گزید.

سلام بر حیات و سلام بر ممات و سلام بر روزی که محشور می شوند ...

خداوندا ما را از فیض زیارتشان در روز واپسین بی بهره نگذار که عمریست

بعشق دیدن روی ماهشان روزگاری سخت سپری ساخته ایم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد