مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان
مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

انسان‌ها

مجموعه آثار دکتر علی شریعتیانسان‌ها

دکتر علی شریعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسیم کرده است:

١ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

 

٢ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت‌شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌‌شان یکی است.

 

٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم هستند.

آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

 

٤ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هستند.

شگفت‌انگیز‌ترین آدم‌ها.

در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم، باز می‌شناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

نظرات 1 + ارسال نظر
غلامرضانجفی سولاری سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:36 http://yarshida.blogfa.com



فرمانده شجاع دسته بلال گروهان قدس گردان همیشه پیروز کربلا دوست عزیزم جناب آقای سقا لرزاده که همیشه با کلاه مشکی زیبائی که بر روی سر داشت و قد بلند و چهره زیبا و نورانیش در گردان شناخته می شد .

سقا فرمانده ای زیرک و شجاع بود و خیلی انرژی داشت . در ماموریتی که توفیق بود در پدافندی شهر خورمال عراق در کنار تپه معروف رشن با هم بودیم و حقیر از معاونت اطلاعات نیروی زمینی سپاه به لشگر هفت ولیعصر (عج) ماموریت داشتم در کردستان زیبای عراق خاطرات جالبی دارم که برای شما نقل میکنم .

اولا باید بگویم که در این ماموریت بود که من عینکی شدم ! چون در کمین بودیم و به همین دلیل خیلی از دوربین های دید در شب استفاده میکردیم لذا تاثیر سوئی بر دیدگان رزمنده ها داشت و حقیر هم مصون نماندم .

پست من بعد از پست هوشنگ دشت بزرگ بود که در جبهه و مسجد معروف است به هوشی ! من در حال تحویل گرفتن پست از هوشی بودم که این بسیجی دلیر و عزیز یادش رفته بود اسلحه رو از حالت مسلح خارج کنه و از قضا اسلحه هم بر روی رگبار بود .

منطقه هم چون حساس بود معمولا از اول پست تا آخر اون اسلحه رو از مسلح بودن خارج نمیکردیم تا سرعت عمل بالاتری داشته باشیم . و این باعث شده بود که هوشی یادش بره و با همون حالت اسلحه رو بمن تحویل داد .

منم اسلحه رو گرفتم و با سرعت بطرف کمین رفتم چون منطقه کوهستانی بود گاهی بر روی سنگهای سخت کوه مقداری لیز میخوردیم و منم بر روی سنگهای کوه لیز خوردم و ناخودآگاه دستم بر روی ماشه کلاش فشار آورد و یک رگبار چند تائی شلیک شد و بر پوتین و پاهایم اصابت کرد .

توی پوتینم پر از خون شد ولی زخمم جدی نبود و من خیال رفتن به بهداری رو نداشتم گفتم خودم پانسمان میکنم . اما هنوز به خودم نیومده بودم که دیدم سقا لرزاده فرمانده دسته خودشو رسوند و گفت چی شده ؟ گفتم چیزی نیست و خودم می بندمش .

آقا بدون اینکه نظری ازم بگیره منو که اون موقع خیلی هم ضعیف الجثه بودم کول گرفت و بر روی کوههای لیز و سخت تا بهداری شروع به دویدن کرد .

من هی اصرار میکردم سقا بخدا جدی نیست بزار خودم راه میرم . ولی به خرجش نمیرفت که نمیرفت و شاید حدود یک کیلومتر تا بهداری مرا به کول خود دوید و با دستپاچگی به بچه های بهداری گفت تیر توی پاش خورده !

سقا نفس نفس میزد ولی از نگرانی بر زمین ننشست و کمک کرد تا پوتین های مرا از پا در آورده و شروع به در آوردن قطعات گلوله از پایم شدند . چون سنگهای کوه سخت بودند گلوله هاییکه به پایم نخورده بود به کوه اصابت و تکه تکه شده و به پایم رفته بود . خلاصه پای مرا پانسمان کردند و به سنگر بازگشتیم .

الان بسیجی دلاور سقا لرزاده از فیزیوتراپیست های حازق اهواز است و برایش آرزوی توفیق و سلامتی دارم .

در حین نوشتن این خاطره سراغ سقا را از کاظم دشت بزرگ که در عکس نفر وسط است گرفتم که با کمال تاسف ایشان گفتند وضعیت جسمانی سقا خوب نیست و جراحتهای شیمیائی اش بشدت بروز نموده است ...

خیلی ناراحت و نگران شدم و قرار گذاشتیم باتفاق بچه های مسجد و گردان سری به این بسیجی شجاع جبهه و جنگ بزنیم از همه شما برای شفای ایشان التماس دعا دارم .

یاد شبهای آن منطقه باصفا بخیر

راستی نگفتم که شبهایمان با بازی با کرمهای شب تاب سپری می شد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد