مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان
مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

نماز آیات

نماز آیات  

خورشید گرفتگیچهارشنبه ماه گرفت و دل ماه گرفت و آه کشید به بلندای سپهر از دست یلدای این زمین بی بصیرت پر از جور و ستم. یکی دو ساعتی سرخ شد انگار. در آستان آسمان، “خسوف” را که دیدم، مثل هر ستاره دیگری، بلند شدم نماز “آیات” بخوانم برای دختری که در بحرین، ابیات شعرش را آنان که بویی از خواجه و سعدی و ملای بومی و ملای رومی نبرده اند، دادگاهی کرده اند. آیات القرمزی الان در زندان است اما تخلصش هنوز دارد در “میدان لولو” می درخشد. آل خلیفه بنا دارد زنده به گور کند ابیات آیات را در این جاهلیت یک چشمی. “لولو” برادر “ژاله” است که در جریان انقلاب اسلامی بحرین، این یکی هم شد “شهدا”، اما شعرای بحرین به ازای هر مصرعی که برای آزادی می سرایند، باید یک سال حبس بکشند، یا برای ابد کشته شوند.  

در بحرین، جای گلوله پر است روی دیوار ابیات نیمه تمام. شاعر محترمه هنوز بر وزن آزادی، التحریر، بین الحرمین، بین النهرین کلمه پیدا نکرده بود که خودش اسیر شد، لوازم التحریرش توقیف. این روزها در “تعزیه منامه” آل خلیفه دارد نقش شمر را بازی می کند و آل سعود بدتر از تیر و تیز و تیغ و سنان نشسته روی سینه عشق و دارد سر از بدن شعر و شعور و شعار و احساس و عاطفه و قطعه و غزل و قصیده می برد.  

بحرین روزگاری جزئی از شاهنامه بود و تا همین چند وقت پیش به “گزارش سازمان هواشناسی” خیلی راحت می شد عین کهکلویه و بویر احمد، هوای منامه را هم داشت. جوانان منامه به “آقا” می گویند “امام خامنه ای” اما برای عمل به “اجوبت الاستفائات” باید از حد ترخص خون بگذرند. در بحرین قرار تظاهرات، آدینه های مکرر است که افتاده بعد از نماز جمعه. تا ۱۷ شهریور نمی دانم چند “جمعه سیاه” دیگر نماز “آیات” باید در زندان خوانده شود. الان در بحرین سال ۳۲ قمری است، اما انقلاب ما وقتی در سال ۴۲ شمسی شروع شد، بحرین هنوز جزئی از خاک ۱۵ خرداد بود و البته هنوز آیات و لیلی و مجنون و خسرو و شیرین به دنیا نیامده بودند تا هنگام “حکومت نظامی” برای شهدای ما “هفت پیکر” بخوانند.

***

چهارشنبه ماه گرفت و دل ماه گرفت و آه کشید از دست این زمین بی بصیرت و یکی دو ساعتی سرخ شده بود انگار صورت آن جانباز صد در صد معتکف که داشت در کنج مسجد ام البنین شهادت می داد به ولایت علی و نماز آیات می خواند و از خدا می خواست تا غیبت ماه هم مثل غیبت خورشید طولانی نشود. اگر ریزگردهای انحراف، مهتابی را با ماه بنی انقلاب، عوضی نگیرند، می شود این دوره را عصر “ظهور صغری” خواند. انقلاب اسلامی هنوز هم مقدمه انقلاب جهانی مهدی موعود است. اتفاقا در این زمانه بیش از هر وقت دیگری باید قدر ماه را دانست که اگر دل ماه بگیرد، می شکند قلب مادر شهیدی که اسمش دقیقا “ستاره” است. کوکب خانم، بچه اش در جزیره شمالی، زیر نور ماه شهید شد، همراه “هفت پیکر” دیگر که همگی جاوید الاثر شدند در لا به لای اشعار “نظامی”. ماه سفیر خورشید است تا بیاید، اما وقتی خورشید از سفر بیاید، تازه آن وقت است که ما ستاره ها می فهمیم اگر ماه نبود، با چاه بود سر و کارمان در این راه پر فراز و نشیب. سید حسن نصرالله که گفت “با عرض معذرت از برادران ایرانی” از صد تا فحش بدتر بود برای “برادران یوسف”، به خصوص آن یکی شان که “نامه سرگشاده” نوشت. برای آنکه هنوز فتنه می کند. برای آنکه منحرف است. برای آنکه به جای کار، دورکاری می کند به نفع بی بی سی… و برای آنکه خیال می کند مجلس شورای اسلامی از اصل جمهوری اسلامی هم بیشتر در “راس امور” است!

***

چهارشنبه ماه گرفت، اما دل گرفته ماه، باز هم عکسش افتاد روی آب حوض مسجد ام البنین که چند تایی ماهی قرمز دارد؛ این آیات خوب و کوچک پروردگار. یکی از بچه ها بعد از وضو، هر ۲ دست را در آب کرد تا بلکه عکس ماه را درون آب از نزدیک تماشا کند. ماه بود و نبود. گویی آه ماه بود و خود ماه نبود. آب را برگرداند به حوض و به نظاره آیه های قرمز خدا نشست. آن سوی خلیج، آیات القرمزی در زندان آل خلیفه امید بسته بود به این آب، به این “آب فارسی” که دست نماز “نماز آیات” معتکفین این سوی خلیج بود. از پنجره زندان داشت بیرون را نگاه می کرد و ماه را می دید و می دید که آرام آرام دارد خسوف تمام می شود. تخلصش را از پنجره زندان پرواز داد و نشست به شاعری. قلم نداشت، لوازم التحریر نداشت، کاغذ نداشت، هر چه می نوشت از دل می نوشت. بر دل می نشست. دوست داشت خیلی زود سحر شود تا باطل کند این سحر را. دلش برای خورشید تنگ شده بود. بعد از زندانی شدن، نور خورشید را گاه گاهی دیده بود، اما خود خورشید را نه. پس همین که ماه در آمد، بی صدا خنده ای کرد و دور از چشم آل خلیفه و آل سعود و آل خفاش و آل ظلمت و شیخ حمد بن آل یک مشت آقازاده بوزینه باز بن باز، چشم دوخت به ماه، و قمر را اینگونه خطاب کرد: برسان سلام مرا به خورشید اگر جسارتی نیست… و به ایشان بگو اگر نیاید بیت من را خواهند کشت گلوله هایی که خیلی بی رحم اند با کلمه! به ایشان بگو من دنبال یک کلمه می گردم بر وزن “ظهور” که به قافیه مجروح شعرم بیاید! به ایشان بگو، ملتمسانه بگو… می آیی یا وقتی می آیی که باید زیر تابوت ابیاتم را بگیری؟!… دیر کنی، من زودتر از کلمه هایم، بر وزن “شهید” به شهادت خواهم رسید در ردیف خون.

***

چهارشنبه ماه داشت به آیات القرمزی نگاه می کرد. ماهی های قرمز درون حوض خواب شان برده بود. سحر نزدیک بود. ستاره ای ایستاده بود به “نماز آیات”، اما “آیات” داشت ۴۰ مومن نماز شبش را نشسته می خواند… 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد