در اینجا نگاهی گذرا به نمونههایی از این مادران صبور شده است و چه بجاست که همصدا با امام عظیمالشأن(ره) اعتراف کنیم که: «مقاومت و فداکاری این زنان بزرگ در جنگ تحمیلی، آنقدر اعجابآمیز است که قلم و بیان از ذکر آن عاجز بلکه شرمسار است». (صحیفه نور ـ جلد 16 ـ صفحه 126)
ـــ مادر شهید سید حسین رجبی به او گفته بود: «به دوستانت بگو، بعد از شهادتت از خاکی که به خونت آغشته شده است، برایم بیاورند، چون میخواهم از آن خاک و خون، دو گلدان درست کنم و در خانه بگذارم» (کتاب سورههای ایثار ـ صفحه 73)
ـــ مادر شهید سید محسن زرنگزاده به او گفت: فرزندم، از روزی که برادرت اسیر شده، تنها تسلای خاطرم تماشای قامت رعنای تو بود. با هر نگاهت به یاد برادرت سیدمصطفی میافتادم، اما امروز برای یاری دین خدا تو را هم به خدا میسپارم. (کتاب سورههای ایثار ـ صفحه 40)
ـــ شهید موسی نفیسی به مادرش گفت: مادر، امشب همانند شبی است که امام حسین(ع) یارانش را جمع کرد و چراغها را خاموش کرد و گفت: هر کس میخواهد برود، آزاد است. آیا تو به من اجازه یاری کردن فرزندش امام خمینی را میدهی؟ مادر میگوید: فرزند عزیزم، برو خدا به همراهت؛ اما مادر آن شب وقتی که همه خوابیده بودند، ناگاه برمیخیزد و آرام و بی صدا به کنار موسی میرود و به سیمای نورانی و قامت رعنای او چشم میدوزد؛ قامتی که چند روز بعد در جبهه به خون میغلتد. (برگرفته از زندگینامه شهید)
ـــ وقتی مادر شهید غلامعلی پیچک میبیند هر کس برای هدیه به جبهه چیزی آورده است، ناراحت میشود و به غلامعلی میگوید: پسرم من چیزی ندارم بدهم و او میگوید: مادر جان، مرا که داری. مرا بده. مادر چه آسان از عزیزش دل کند و او را راهی بهشت کرد. (روزنامه اطلاعات ـ 28/12/1369)
ـــ مادر شهید رحیم جهاندار پس از شهادت فرزندش گفت: سه فرزند دیگر دارم و پیوسته به فرزندانم میگویم که شما باید راه برادرتان را بروید، وگرنه شیرم را حلالتان نمیکنم. (کتاب شهادتنامه ـ صفحه 93)
ـــ مادر سرداران شهید مجید و مهدی زینالدین در مراسم تشییع پیکر آنها گفت: همیشه آرزو میکردم که ای کاش به اندازه رگهای بدنم پسر داشتم و در راه اسلام میدادم و با خونهای آنها درخت اسلام را آبیاری میکردم. (کتاب صنوبرهای سرخ ـ صفحه 74)
ـــ مادر شهیدان نعمتالله و محمدرضا کلولی در بیمارستان افشار دزفول، پس از شنیدن خبر شهادت نعمتالله میگوید: خدایا شکر. چند لحظه بعد که میگویند: محمدرضا هم شهید شده است، با همان لهجه دزفولی میگوید: خدا داد، خدا هم برد. (روزنامه جمهوری اسلامی ـ 3/7/1374)
ـــ مادر شهیدان جلاییپور تعریف میکرد: در آغاز عملیات فتحالمبین، در پی توصیه آیتالله مشکینی برای رفتن جوانان به جبهه به دومین شهیدم علیرضا گفتم: علیرضا، میدانی آقای مشکینی چه بیاناتی فرمودهاند؟ گفت: بله مادر ولی میدانید که فقط پنج ماه است که رضا شهید شده است و این خواهش را از من میکنید؟ میخواست ببیند من چه میگویم. گفتم: پسرم تو هم باید وظیفهات را انجام بدهی. او را هم روانه کردم. هنگام شروع عملیات کربلای 4، حسین، سومین شهیدم، به من گفت: مادر، اجازه بدهید من برای انجام وظیفه به جبهه بروم. به او گفتم: برو مادر جان. او رفت و به دو برادر شهیدش پیوست. (مجله زن روز ـ شماره 1390)
ـــ محمدرضا که در عملیات رمضان شهید شد، احمد به مادر تبریک گفت و از او خواست دعا کند که او هم شهید شود. وقتی در عملیات «والفجر 8» شهادت نصیب احمد شد و در کنار برادرش در شهیدآباد آرمید، باز هم مثل کوه ایستاد و به فرزندانش افتخار کرد. چند ماه بعد بود که صدای انفجارهای مهیبی، دزفول را لرزانید و فرزندش مجید که ماهها در جبههها بود، به همراه همسرش، مظلومانه مورد هدف موشک دشمن قرار گرفته و به شهادت رسیدند. اینک سالهاست که این مادر مؤمن و فداکار، هر شب جمعه، بر مزار عزیزانش شهیدان نونچی، زیارت عاشورا را زمزمه میکند.
ـــ مادر شهید مسعود رومیپور در عملیات بیتالمقدس به سوگ همسرش نشست اما وقتی اشکهای فرزندش مسعود را برای اعزام به جبهه دید، او را راهی جبهه کرد و او چند ماه بعد در عملیات «بیتالمقدس 7» و در نزدیکی محل شهادت پدر، به شهادت رسید. (کتاب سورههای ایثار ـ صفحه 59)
یاد همه مادران شهیدی که از بین ما رفته و به فرزندانشان پیوسته اند علی الخصوص مادر شهید حسین گودرزی ؛ شهید مسعود بصیری پور؛ شهید محمد رضا دمگرزاده؛ شهید عبدالغفار کردانی؛ را گرامی می داریم.