مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان
مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

حسین قدیانی

  حسین قدیانی: ترکیب آب و روضه عطش قشنگ بود 

بر روی پل های معلق قدم گذاشتم در حالی که نیزارهای خشک اطراف از جدایی ها شکایت می کردند. جدایی از بسیجیانی که در میانشان قنوت دلدادگی می گرفتند. گذشتم تا رسیدم به اروندی که آرام بود و من که حکایت وحشی بودنش را از حاجی بخشی ها شنیده بودم نمی توانستم در ذهنم سختی عبور غواص های بسیجی از عرض رود را تصویر کنم.  

چهار زانو روی گِل های رُس ساحل نشستم. به خودم که آمدم دیدم در نزدیک ترین فاصله ممکن به کربلای اباعبدالله الحسین قرار دارم و آب به آرامی برای اشک هایم در پس زمینه روضه مشک سمفونی عطش می نوازد

. روحم از روی رود عبور کرد و تا آسمان کربلا به پرواز درآمد اما پاهایم هنوز اسیر دستان ساحل و اینجا بود که از تقابل این دوری و نزدیکی ضعف کردم و من این گمشده در ظلمات و کثرات دنیا که تازه فطرتم را پیدا کرده بودم و دلم می خواست که دیگر بازگشتی در کار نباشد تا راهی فراموش خانه شهر نشوم به یاد آوردم که تا حرکت اتوبوس راهیان نور، بیشتر از دقایقی اندک، فرصتی باقی نمانده. موجِ مجنونِ اروند که سرش را بر ساحل می کوبید، کف های دهانش را با دستمال خاک پاک کرد تا از لاله های پرپرش بگوید، از لیلاهای بی سرش. با دیدنش در وجودم امواجی به تلاطم درآمدند که تمام ناپاکی ها را جمع کرده و بر ساحل گونه هایم جاری کردند. در اروند به من فقط روضه عطش می چسبید. روضه رقیه و سکینه. روضه شکایت حضرت علی ابن الحسین علیه السلام به پدر. العطش قد قتلنی…. در آنجا روضه خوان هر که بود خوب روضه می خواند. آنجا مکانی است که تعریفی ندارد. از آنجا واژه ها ادب می کنند و نمی توانند لب به تعریف باز کنند. در آنجا باید چشمانت را ببندی و فقط با سکوت تماشا کنی. در آنجا باید سلام مادر آن نوجوان شهیدی که در والفجر ۸ به عنوان غواص به آب های وحشی اروند وارد شد اما هنوز اثری از او برنگشته است را به موج ها برسانی، شاید پاره ای از لباس غواصی اش را آب برای تو بیاورد که به کنعان دل آن پیرزن ببری تا چشمش بعد از بیست و پنج سال روشن شود. البته تا ۴۰ سال فراق هنوز مانده است اما این شیرزن سال های دفاع مقدس دیگر توان ۱۵ سال ادامه اش را ندارد. نگاهی به ساعتم انداختم. چیزی باقی نمانده بود. نه از فرصت ماندن و نه از توان برگشتن. تا آن لحظه در هیچ کجا از خورشید نخواسته بودم که اندکی بایستد. انگار ثانیه ها گوش مرا گرفته بودند تا از تماشاخانه عشق بیرون کنند. در آنجا احساس از رو می رفت. آنجا محل عشقبازی پاک بازانی بود که دنیا را به بازی گرفتند. دنیا با تمام زیبایی هایش برایشان ناز کرد اما آن ها به ریش دنیا خندیدند. به شهواتش، به زینت هایش، به مقام و ریاستش و حتی به ناز کردنش. آنجا محل معراج عشاق سینه چاکی بود که تا همیشه تاریخ در زمین نقطه ای آفریدند برای اتصال به آسمان. آنجا کمترین فاصله، نه فاصله ای تا آسمان نداشت. در آنجا باید ساکت می شدی تا آب برایت روضه عطش بخواند.(حسین قدیانی: ترکیب آب و روضه عطش قشنگ بود.)


نظرات 2 + ارسال نظر
دشت بزرگی چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:33



نامه ای به بهشت

از طرف شهید آوینی برسد به شهید ( رضا مرادی نسب )

بسم الله الرحمن الرحیم

رضا جان ، ای مهر رخشان خاطرات من ! هرگز تو را از یاد نمی برم ، تو را و آن حفره زیبای گلوله را که دری از بهشت بر گونه راستت گشوده بود و آن شب را که شب آخر تو بود و من نمی دانستم ، در کانالهای دژ اول کنار سنگر بی سیم زیر آن رگبار آتش کنار آن کاتیوشای آتش گرفته گیج که دیگر دوست و دشمن را از هم تشخیص نمی داد .

می پنداشتم که کره زمین به آسمان دیگری کوچ کرده است . آسمان همان آسمان بود و زمین همین زمین ، اما من نه این من بودم که اکنون از سرمای شهر و از عمق دره های یخ بسته قلبهای مرده به تو پناه آورده ام .

من نه این من بودم که به تو پناه آورده ام ... آیا دیگر اذان صبح ، شب را نخواهد شکافت و طلعت ستاره سحری بر افق شهر نخواهد درخشید ؟

رضا جان ، چه خوبست که خفاشها دستشان به آسمان نمی رسد ، اگر نه تو را و دیگر ستاره های کهکشان راه مکه را می چیدند و چلچراغهای قصرهای بهشتی را می شکستند .

چه خوبست که آنها نمی توانند تابلوهای کوچه ها و خیابانها را بکنند و راهیان کربلا را به دیار گمگشتگان فراموشی تبعید کنند ، اگر نه می کردند .

رضا جان ، کوچه دیگر تو را به یاد ندارد . اما میداند که چیزی را فراموش کرده است . خیابان حتی به خاطر نمی آورد که چیزی را فراموش کرده باشد و شهر در عمق غفلت، اوهام زمستانی خویش را به نمایش گذاشته است .

جنگ را دوران غمباری می خوانند که گذشته و یادگاران جنگ را ثمرات یک نسل تلف شده می پندارند و مقصودشان از آن نسل تلف شده من و تو هستیم .

رضا جان ! تو حاج همت و کریمی و دستواره و علیرضا نوری و حسین خرازی و عاصمی و ... و همه آن یکصد هزار ستاره کهکشان راه مکه .

در نظر آنان این عشق و دلباختگی کربلایی خشونت می نماید و آن جذبه های شهوانی سخیف عشق و می گویند که این عشق باید جایگزین آن خشونت شود ! آنکه با عقل کج افتاده خویش می اندیشد از کجا بداند که عشق کربلا چیست و آن آزادی و استقلال که ما در پی آنیم چگونه محقق می شود ؟ باید هم کربلا را آرمان تحقق نیافته بنامد . و مقصودشان از آن دوران غمباری که گذشته است ، دورانی است که عهد ازلی انسان در خون مردترین مردان و عاشقترین عاشقان و عارفترین عارفان تجدید می شد و از آن عهد است که شقایق سرخی می گیرد و یاس سپیدی آسمان رفعت می گیرد و زمین وسعت ...

رضا جان ، آنها که چشم باطن ندارند تا تحقق آن آرمانها را در تو ببینند و تو را در آن لا زمان و لا مکان، در بالاترین معراج حیات طیبه اخروی ، عندالرب و مرزوق به نعمتهای خدایی و ما را در این میقات احدی الحسنیین . شکست یا پیروزی چه تفاوتی می کند آنجا که ما عمل به تکلیف کرده ایم ؟ آنها چه می دانند رضاجان ؟! چه جنگ باشد و چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد . باب جهاد اکبر که بسته نیست !

بگذار کرمها در باتلاقهای پاییزی خوب پرورده شوند و زمین و آسمان خود را در همان لجنزار عفن بجویند ...

رضاجان ، هرگاه در قرآن در وصف بهشت می خواندم که لا تسمع فیها لاغیه و یا لا یسمعون فیها لغوا و لا تاثیما در شگفت می آمدم که مگر هرزه شنیدن و زخم زبان چه دردی دارد که بهشت را اینچنین ستوده اند : جاییکه در آن لغو و تاثیم به گوش نمی رسد حال در می یابم رضا جان ! ای شمس آسمان آبی دل من !

کاش مرا نیز در منظومه خویش می پذیرفتی و می کشاندی و با خود می بردی .



سید مرتضی آوینی

روح اله.57 چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:59

مطلب زیبایی بود.محمود جان سعی کن از تمام مطالب مورد تایید ومفید برای بصیرت بیشتر خوانندگان وبلاگ استفاده کنی.ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد