مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان
مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

این پیکر پسرسیدحسن نصرالله است

این پیکر مطهر پسرسیدحسن نصرالله است !1.jpg                                           

 روز دوازدهم سپتامبر سال 1997 سه تن از رزمندگان مقاومت اسلامی لبنان در حمله به یکی از مواضع ارتش صهیونیستی در نزدیکی پایگاه صهیونیست‌ها در محور «سجد» در «جبل الرفیع» در منطقه اشغالی «اقلیم التفاح» در جنوب لبنان به شهادت رسیده و پیکر آنان به دست اشغالگران افتاد. تلویزیون رژیم صهیونیستی بدون اطلاع از هویت این سه نفر، تصویر اجساد  آنان را به نمایش گذاشت.مدت زیادی نگذشت که مشخص شد که یکی از این سه تن، سید هادی، فرزند سید حسن نصر‌الله، دبیر کل حزب‌الله است.  
متن ارسالی از برادر بسیجی غلامرضا نجفی 
در ادامه تصاویر را ببنید.

سران تل آویو تصور می کردند که به فاصله کمی از شکست مفتضحانه در عملیات انصاریه ، به پیروزی بزرگی رسیده اند و با در دست داشتن این غنیمت بی نظیر ، خواهند توانست باج کلانی از دشمن سرسخت خود دریافت کنند. دشمنی که تا آن زمان بارها تل آویو را وادار کرده بود به خاطر تحویل گرفتن اجساد چند سرباز عادی ، بهایی سنگین بپردازد. اما بسیار سریع معلوم شد که چنین آرزویی دست نیافتنی است.
دبیر کل حزب الله لبنان و همسرش با صراحت اعلام کردند که جسد فرزندشان هیچ تفاوتی با سایر اجساد شهدا که در اسارت اشغالگران بود ندارد و همراه آنان بازخواهد گشت.
سرانجام 9 ماه بعد ،در 27 ژوئن 1998 ، به دنبال عملیات تبادل بقایای اجساد اشغالگران به درک واصل شده در عملیات موسوم به «انصاریه» با پیکر 40 شهید مقاومت اسلامی لبنان ، پیکر پاک سید هادی نصرالله به لبنان بازگشت.

1.jpg

سید هادی نصرالله در کنار پدرش

3.jpg

پلاک هویت سید هادی نصرالله ( تصویر به نمایش در آمده توسط تلویزیون رژیم صهیونیستی)

2.jpg
دست خون آلود سید هادی نصرالله( تصویر به نمایش در آمده توسط تلویزیون رژیم صهیونیستی)

4.jpg

پیکر پاک شهید سید هادی نصرالله ملبس به لباس رزم و غرق در خون که در تلویزیون رژیم صهیونیستی به نشان داده شد


نظرات 1 + ارسال نظر
کاظم دشت بزرگی شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:39

وبلاگ "بهار نارنج"
و فدیناه بذبحٍ عظیم
زینب (س) دست‌هایِ لرزانش را به زیر پیکرِ صد پاره او برد، نگاه بارانی‌ش را به آسمان دوخت و با محبوبش چنین گفت: اللهمّ تقبّل منّا هذا القربان. خدایا! این قربانی را از محمّد و آل محمّد بپذیر!
رَبّ هَب لی مِن الصّالِحین. وَ بَشّرناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ. هاجر، فارغ شده و این صدای نازک و ظریف، که انتظار "پدر‌شدنِ" ابراهیم (ع) را پس از سالها به ثمر رسانده، نوای اسماعیل است.

- این آفتاب که مشرق چشم‌های حسین (ع) را به درخششی این چنین میهمان کرده، علی اکبر است؛ یازدهمِ ماه پیامبر است و پیامبرِ کوچکِ حسین (ع) چشم به دنیا گشوده.

2. انِّی اَری فِی المَنام اَنّی اَذبَحُک. رویای شب قبل پریشانش کرده است. مگر می‌شود دریای مهر پدری را نادیده انگاشت و اسماعیل را ...؟! تازه، به هاجر چه بگوید؟
- جدّش را، پیامبر را در خواب دیده بود. انّ الله قد شاء اَن یراکم قتیلا. یعنی علی اکبر را؟! عبّاس هم؟...صدای علی کوچک می‌آمد!

3. یا اَبَتِ افعَل ما تُؤمر سََتَجِدُنی اِن شاءَالله مِنَ الصّابِرین. آرامشِ شگفتِ پسر دستِ دلش را بیشتر لرزانده بود. حالا این نگاه لبریز از تحسین و مباهاتِ ابراهیم(ع) بود که بارانی شده بود.

- سر نهاد بر زین و برداشت. به قدر خوابی کوتاه، شاید هم مکاشفه‌ای و شهودی. استرجاع گفت و چشم‌های علی اکبر را نگران کرد. «مگر نه این که ما بر حقیم پدر؟» پاسخ آریِ پدر، دوباره آرامش را میهمانِ دلش کرد. حالا این پاسخ شیرینِ علی بود که گویی همه بهشت را به آن لحظه پر التهابِ حسین(ع) بخشید؛ «پس هیچ پروایی بر ایمان نیست که به حق می‌میریم و به پای حق جان می‌دهیم.»

4. فَلَمّا اَسلَما وَ تَلَّه لِلجَبین. پدر چاقو را تیز می‌کند و پسر در پهنه منا با درخشش تیغِ پدر لبخند می‌زند. چه می‌شد اگر این چشم‌ها در هم گره نمی‌خوردند و این نگاه‌ها در هم تلاقی نمی‌یافتند؟!
- این نه علی اکبر که همه هستی و دار و ندارِ او بود که با دست‌هایِ خودش راهی میدانش کرد. نگاهِ بارانی‌اش را به آسمان دوخت: «شاهد باش خدای من! جوانی را به میدان فرستادم که شبیه ترینِ خلایق است به رسولِ تو.»

5. وَ نادَیناهُ اََن یا اِبراهیم قَد صَدَّقتَ الرُّوءیا اِنّا کَذلِک نَجزِی المُحسِنین. اِنّ هذا لَهُوَ البَلاءُ المُبین. وَ فَدَیناهُ بِذِبحٍ عَظیم. جبرئیل، مثل همیشه پیامش را به موقع آورده بود؛ پدر و پسر در آغوش هم به معنایِ بلند ذبح عظیم می‌اندیشیدند.
- صدای «علَیَ الدّنیا بَعدَکَ العَفا»یش هلهله دشمن را به آسمان برده است. صورت بر صورتِ علی گذاشته، رمق از پاهاش رفته، زانوهاش سست شده‌اند و هیچ چیز حتّی فریادهای شادمانه دشمن هم نمی‌تواند از جا بلندش کند.

6.؟؟؟
- در های هایِ ملائک و شور و شین بهشتیان، در گریه‌‌های یکسرِ بچّه‌ها و شیهه‌های یکریزِ ذوالجناح، در مقابل چشم‌های زینب، بر زمین افتاده است و تجسّمِ پلیدی و شقاوت بر سینه‌اش نشسته است...

7.؟؟؟
- زینب (س) دست‌هایِ لرزانش را به زیر پیکرِ صد پاره او برد، نگاه بارانی‌ش را به آسمان دوخت و با محبوبش چنین گفت: اللهمّ تقبّل منّا هذا القربان. خدایا! این قربانی را از محمّد و آل محمّد بپذیر!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد