مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان
مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

شهدای مکه

۶ ذی الحجه سالروز شهادت مظلومانه زائرین خانه خدا به دست ماموران آل سعود

این برگ زرین حکایت آنانی است که در جوار حرم امن الهی  

به خون سرخ خود غلطیدند. زائرانی که پروانه‌سان  به گرد  

شمع حق سوختند و یادشان جاودانه تاریخ ماند . 

 

                                   شهدای مکه  

    

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
محمدامین دشت بزرگی سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:07

امیرمومنان و منطق حلّ اختلاف
طرح مسأله:
ضرورت وحدت، مسأله ای نیست که نیاز به اثبات داشته باشد و کسی درباره ی آن تردید نماید، هم چنین آثار مخرب تفرقه و اختلاف، چندان واضح و روشن است که جای هیچ گونه انکار ندارد. از این رو لزومی ندارد که از عقل و نقل استمداد کنیم، تا این موضوع بدیهی را تبیین نماییم.
آنچه مهم است، رسیدن به راهکارهایی است که بتواند ما را در مسیر وحدت به پیش برده و تشتّت و تفرّق را به تجمّع و توحّد، تبدیل سازد. از این راهکارها به منطق حل اختلاف تعبیر می شود.
این منطق را براساس الگوهای مختلفی می توان تعریف کرد. بهترین الگو در این باره، شیوه ی حضرت علی(ع) برای رفع اختلاف است. این شیوه، به لحاظ اعتبار شرعی، مستند به "فعل معصوم" است که در مشروعیّت آن تردیدی وجود ندارد، و به لحاظ اعتبار عقلی نیز کاملاً با "موازین عقلانی" منطبق است، و از این رو، برای وفاق جریانات مختلف سیاسی و اجتماعی، می تواند مبنای مشترک، تلقی شود.
در اینجا به تبیین سه اصل برای رسیدن به تفاهم، می پردازیم:
1ـ رعایت ادب و اخلاق 2ـ فرصت گفتگو 3ـ قبول حکمیّت.
1ـ رعایت ادب و اخلاق
بسیاری از اختلاف ها و نزاع ها در جامعه، ریشه در بداخلاقی دارد، و یا بداخلاقی موجب تشدید آن می گردد.تفاوت دیدگاه ها و تنوع آراء تا وقتی که با بی ادبی آمیخته نشود، به کدورت و کینه نمی انجامد و در یک فضای اخلاقی می توان از این تنوع، برای رشد اجتماعی استفاده کرد. ولی در شرایطی که نزاکت و ادب رخت بر می بندد و ناسزاگویی شایع می شود و تهمت زدن آسان می گردد، نمی توان امید تفاهم داشت، در این وضع، وحدت شعاری است که هرگز واقعیّت پیدا نمی کند. از این رو در گام نخست، باید لب هایی که به ناسزاگویی باز می شود، دوخته شود.
آنان که سیاست را در مکتب اخلاقی امیر المومنین (ع) آموخته اند، می دانند که حتّی در میدان جنگ با دشمن، اگر چه شمشیر زدن بر پیکر دشمنان رواست، ولی زخم زبان زدن به آنها نارواست. آن حضرت اجازه نمی داد که عزیزترین عزیزانش به نامردترین دشمنانش، دشنام گفته و بدگویی کنند.
مثلاً در صفّین به امام علی (ع) خبر رسید که حجر بن عدی و عمرو بن حمق، به سپاه دشمن، ناسزا می گویند، حضرت پیغام داد که از این کار دست بردارند، آن ها هم پذیرفتند و گفتند: «یا امیر المومنین نقبل عظتک و نتأدّب بأدبک»(وقعة صفین،ص103) و اگر امیرالمومنین در میدان نبرد، این گونه مراقب ادب یاران خود است و به آنها اجازه دشنام به دشمنان را نمی دهد، می توان حدس زد که حضرت نسبت به بی ادبان هتّاک در داخل جامعه اسلامی، چه موضعی دارد و چگونه با آنها برخورد نموده و آنها را مهار می کند.
در جامعه علوی، طرفداری از امام، بهانه ای برای بی ادبی نسبت به مخالفان امام نیست، نمونه دیگر از برخورد حضرت، موقعی بود که پس از جنگ نهروان، یکی از یاران، به زشتی از "خوارج" یاد کرد و حضرت به او اخطار نمود که : «به آنها دشنام مگو!» (کنز العمال، ج11، ص320)
بر این اساس، حتی اگر شخصی بزرگترین جرم را هم مرتکب شده باشد و مستحق اعدام باشد، باز هم از حیثیت انسانی برخوردار بوده و آبرویش حفظ می شود. امیرالمومنین (ع)در جنگ هم به بی ادبی رضایت نمی داد، و از هتاکی مریدان خود، به صراحت جلوگیری می کرد. بدگویی علاوه بر آنکه از نظر اخلاقی ناپسند است، از نظر اجتماعی نیز زمینه ی عداوت و دشمنی است. چه اینکه رسول اکرم فرمود: به مردم ناسزا نگویید تا آنها کینه ی شما را به دل نگیرند: «لاتسبّوا الناس فتکسبوا العداوة بینهم». (الکافی، ج2، ص360)
مفهوم این سخن آن است که افراد هتّاک، موقعیت اجتماعی خود را از دست داده و مورد نفرت مردم قرار می گیرند، چه اینکه ادب، محبوبیّت آفرین است. قابل توجه است که "سبّ" که در این روایات مورد نهی قرار گرفته، اختصاص به الفاظ بسیار رکیک و فحش ندارد. بلکه فقها تصریح کرده اند: هر تعبیر "اهانت آمیز" به دیگران، "سبّ" است. (مفتاح الکرامه، ج12، ص222)
2ـ فرصت گفتگو:
فراهم آمدن زمینه ی گفتگو نیز می تواند به کم شدن فاصله ها و رفع سوء تفاهم ما کمک کند، اگر همه گروه های طرف اختلاف، فرصت داشته باشند که در شرایطی برابر و مساوی، به دور از فشار و تحمیل ، با رعایت ادب و اخلاق و با امکان نظارت عموم مردم گفتگو کنند.
به طرح دیدگاه ها، و یا حتی اعتراضات خود بپردازند، بسیاری از مسائل اختلافی، حل می شود و چه بسا پندارها و توهماتی که به تقابل و درگیری می انجامد، زائل می گردد.
البته گفتگو بین گروه های هم وزن که سهم نسبتاً برابری از قدرت دارند، کار دشواری نیست، ولی وقتی که این توازن وجود نداشته باشد، قهراً گروه غالب به گفتگو با گروه مغلوب تن نمی دهد و به دلیل آنکه قدرت خویش را دلیل حقانیّت خود می داند، از"زبان قدرت" در برابر دیگران استفاده می کند و آن را جایگزین "زبان تفاهم" قرار می دهد.

از شگفتی های سیره ی امیر المومنین (ع) آن است که در دوران حاکمیت و اقتدار، پیشنهاد "گفتگو" با مخالفان داشت، در گفتگو، از "زبان قدرت" استفاده نمی کرد، مخالفان را برای طرح اعتراضاتشان بدون هیچ گونه محدودیتی، کاملاً آزاد می گذاشت و با برگزاری علنی گفتگو، امکان داوری را برای همه فراهم می کرد.
نمونه ای از این سبک گفتگو، در جریان برخورد با جریان خوارج دیده می شود، و در حالی که خوارج مهیّای جنگ شده بودند، حضرت در محل اجتماع آنها در قریه ی "حرورا" حضور یافت و فرمود، نماینده خود را برای گفتگو مشخص کنید، آنها "ابن کوّا" را برگزیدند، وی به تفصیل اعتراضات خود را بیان کرد و امام با متانت به پاسخ پرداخت.(بهج الصباغه، ج1، ص367) از نظر تاریخی روشن است که خوارج تقاضای گفتگو نداشتند و امام نیز الزامی برای اقدام به چنین کاری نداشت، و یا حداقل می توانست چنین کاری را به برخی از اصحاب خود محوّل نموده و شأن خود را در دوری از مباحثه با آنها و دهان به دهان شدن با ایشان دیده و اعتنایی به ایشان نکند.
و شگفت آورتر آنکه امام حتی در شرایطی بر گفتگو اصرار می ورزید، که خوارج با شورش، سر به طغیان برداشته و عبدالهخ بن خبّات و همسرش را به قتل رسانده بودند، ولی از نظر حضرت، حتّی آن خشونت ها هم راه احتجاج را مسدود نمی ساخت و امام بجای آن که یک طرفه به نقد آنها پرداخته و غیاباً آن ها را محکوم کند، حضوراً به گفتگوی دوجانبه می پرداخت و گاه ابن عباس را مأمور احتجاج با آنها می کرد، (نهج البلاغه، نامه 77) طبرسی که در کتاب خود الاحتجاج، گزارش یکی از این گفتگوهای حادّ را آورده است، در پایان اضافه می کند که با این گفتگو، بسیاری از خوارج استدلال امیرالمومنین را پذیرفتند و از سپاه دشمن جدا شدند.(الاحتجاج، ص442)
3ـ قبول حکمیّت
اگر گفتگو نتواند اختلافات را حل کرده و افراد وگروه ها را به موضع مشترکی برساند، آن گاه نوبت به حکمیّت و داوری می رسد. حکمیّت یک راهکار اجرایی برای رسیدن به توافق در میدان عمل است، هر چند که به این وسیله نمی توان اختلافات نظری را حل کرد.
البته اگر برای حلّ اختلاف، نیاز به داوری کردن و حکم صادر کردن باشد، این کار نمی تواند توسط هیچ یک از گروه های درگیر اختلاف انجام شود، و صرفاً کسی می تواند به نفع یک طرف و یا به ضرر طرف دیگر، حکم کرده و غائله را خاتمه دهد که نه طرف دعوی باشد، و نه از یک طرف حمایت کرده باشد.
در جریان جمل، با اینکه طلحه و زبیر آغاز کننده فتنه بودند و دست به شورش زده و عده ای از اصحاب حضرت را در بصره به قتل رسانده بودند، ولی بهر حال چون در برابر حضرت قرار گرفته و او را متهم به قتل عثمان می کردند، امام علیه السلام به آنها پیشنهاد کرد به داوری کسانی تسلیم شوند که طرفداری از هیچ یک از دو طرف را نکرده و از هر دو جریان کناره گیری نموده اند:
«و قد زعمتما انی قتلت عثمان، فبینی و بینکما من تخلّف عنی و عنکما من اهل المدینة، ثم یلزم کل امری بقدر ما احتمل».(نهج البلاغه، نامه54)
«پنداشتید من عثمان را کشتم؟، پس میان من و شما از مردم مدینه، آن کس داوری کند که سر از بیعت من بر تافته و به یاری شما هم نشتافته، آن گاه هر کس را بدان اندازه که در کار داخل بوده، برگردن آید و از عهده آن برآید.»( ترجمه دکتر شهیدی)
این مطق علوی متضمّن چند نکته است:
اوّل آنکه: آن حضرت، مشروعیّت حکومت خود را به معنی نادیده گرفتن اعتراضات مخالفان نمی داند.
دوّم آنکه: هر چند خود در جایگاه امامت و خلافت قرار دارد، ولی داوری در خصوص مسائل مربوط به خود را به دیگران محوّل می کند.
سوّم آنکه: داوران را از طرفداران خود پیشنهاد نمی کند، بلکه به داوری کسانی که از وی تخلّف کرده و وظیفه ی حمایت از امام را انجام نداده اند، رضایت می دهد.
چهارم آنکه: از قبل، آمادگی خود را برای التزام به هر آنچه داوران درباره ی او بگویند، اعلام می نماید.
آیا برای حل اختلافات، منطقی منصفانه تر از این وجود دارد؟ بدون تردید، امیرالمومنین (علیه السلام)، به مصداق "علی مع الحق والحق مع علی" معیار حق است و کلام او شاقولی است که انحراف و اعواج دیگران راآشکار می سازد، ولی وقتی درگیری و اختلاف رخ می دهد، حضرت مخالفان خود را به قبول رأی خود محکوم نمی کند و آنها را به "داوران بی طرف" ارجاع می دهد.
در جمل، پس از آن که همه مهیّای جنگ بودند، امام (ع) تعلّل می ورزید و حاضر به شروع جنگ نبود، تا جایی که مورد اعتراض ابن عباس قرار گرفت، حضرت فرمود می خواهم بار دیگر اتمام حجت کنم، لذا در میان اصحاب خود اعلام کرد: «کیست که این قرآن را بگیرد و به نزد سپاه دشمن برد، و آنها را به حکم قرآن فراخواند، البته او کشته می شود و حتماً وارد بهشت می شود».(الجمل، 339) حکمیت قرآن برای حضرت، چندان اهمیت دارد که امام از جان سرباز فداکار خود می گذرد، تا شاید دشمن را به قبول حکمیت ـ و نه قبول رأی خود ـ قانع سازد!

در همه ی این صحنه های اختلاف و نزاع، حضرت به جای استناد به عصمت و حقانیّت خود، به مخالفان می گوید: اگر کار خلافی انجام داده ام، بگویید و در این صورت حق دارید که در برابر من بایستید:«لیس لکما غیر ما رضیتما به الّا ان تخرجا مما بویعت علیه بحدث فان کنت احدث حدثاً فسمّوه لی»(الامامة و السیاسة، ص95)
امّتی که چنین الگویی برای تفاهم و حلّ اختلاف دارد، برای ادامه اختلافات خود چه عذری در پیشگاه خدا می تواند ارائه کند؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد