زندگینامه:
سال 1332 و مقارن با کودتای سیاه آمریکایی در محله امامزاده سیداسماعیل خیابان مولوی تهران نوزادی چشم به جهان گشود که ولادتش کاشانه کوچک مؤمن و زحمتکش «متوسلیان یزدی» را غرق در نور و سرور میکند. در گوش نو رسیده کوچک اذان و اقامه میخوانند و او را احمد مینامند
زندگینامه:
سال 1332 و مقارن با کودتای سیاه آمریکایی در محله امامزاده سیداسماعیل خیابان مولوی تهران نوزادی چشم به جهان گشود که ولادتش کاشانه کوچک مؤمن و زحمتکش «متوسلیان یزدی» را غرق در نور و سرور میکند. در گوش نو رسیده کوچک اذان و اقامه میخوانند و او را احمد مینامند.
مادرش میگوید:
احمد کلاَ بچه ساکتی بود. مثل پسربچههای همسن و سال خودش نبود؛ شر و شوری نداشت. از همان کوچکی خیلی گوشهگیر بود و همیشه یک گوشهای تنها برای خودش مینشست.
احمد متوسلیان دوران تحصیلات خود را در دبستان اسلامی «مصطفوی» سپری کرد. از همان کودکی ضمن اشتغال به درس و مدرسه به رغم نارسایی قلبی و ضعف توان جسمی در مغازه شیرینیفروشی پدرش، قنادی متوسلیان یزدی واقع در بازار تهران کارگری کوشا و زحمتکش بود.
احمد دهساله بود که قیام توفنده مردم مسلمان تهران در پانزدهم خرداد 1342 در دفاع از رهبر رشید نهضت حضرت امام خمینی و سرکوبی وحشیانه مردم توسط چکمهپوشان رژیم ستمشاهی را به نظاره نشست.
پس از پایان تحصیلات مقطع ابتدایی در هنرستان صنعتی اخباریون، ثبتنام کرد و در کلاس شبانه این هنرستان مشغول به تحصیل در رشته برق صنعتی شد.
پس از پایان تحصیلات مقطعه ابتدایی در هنرستان صنعیت اخباریون، ثبتنام کرد و در کلاس شبانه این هنرستان مشغول به تحصیل در رشته برق صنعتی شد.
پس از پایان تحصیلات متوسطه به سال 1351 احمد در سن نوزدهسالگی موفق به اخذ مدرک دیپلم فنی گردید و در یک شرکت خصوصی تأسیسات فنی استخدام و مشغول به کار شد. همزمان، با تشکلهای مکتبی و سیاسی پیرو خط امام (ره) نیز رابطه تنگاتنگی برقرار کرد. عمده فعالیتهای او در این دوران. مشارکت در پخش مخفیانه اعلامیهها و پیامهای پیر در تبعید و امام انقلاب، حضرت روحالله در سطح محلات جنوبی شهر تهران بود.
در بهار سال 1375 احمد به بهانه مأموریت شغلی در خارج از مرکز راهی شهرستان خرمآباد شد و برای عادیسازی تحرکات خود در سطح استان لرستان و سهولت فعالیت نیمه مخفی خود به عنوان کارگر برق آغاز به کار کرد. مادر بزرگوارش میگوید:
در یک شرکت خصوصی کار میکرد و رفته بود خرمآباد. آنجا درگیر پخش اعلامیه بود که او را با دو نفر دیگر از دوستانش میگیرند. آن دو نفر زن و بچه داشتند و به همین دلیل به محض دستگیری، احمد تمام مسئولیت چاپ و تکثیر اعلامیهها را به گردن گرفت تا پرونده آنها را سبکتر کند.
در زندان فلکالافلاک خرمآباد و در زیر سختترین شکنجهها احمد مقاومت کرد و دم بر نیاورد. با روی کارآمدن دولت ازهاری و ترفند جدید رژیم، مبنی بر آزادی زندانیان سیاسی اسم احمد جزو اسامی زندانیانی بود که قرار بود آنها را آزاد کنند، بالاخره در هفتم آذر 1357 احمد از زندان رهایی یافت.
به محض آزادی از زندان به خدمت زیر پرچم احضار شد. پس از اعزام به خدمت در مرکز زرهی شیراز دوره تخصصی تانک را با موفقیت طی کرد و پس از پایان دوران آموزشی با درجه گروهبان دومی و رسته سازمانی فرمانده تانک به شهر مرزی سرپل ذهاب در غرب کشور اعزام شد. به رغم فضای سراسر خفقان حاکم بر ارتش طاغوت، گروهبان دوم زرهی احمد متوسلیان از کمترین فرصتها برای افشای ماهیت ضداسلامی و اجنبیپرست رژیم در بین سربازان همردیف خود به نحو احسن استفاده میکرد. با فرار ذلت بار شاه و همزمان با گسترش تظاهرات مردمی و فرار روزافزون نظامیان مسلمان از پادگانها احمد در اوایل بهم 1357 به تهران بازگشت و بلافاصله نقش رابط و هماهنگ کننده تظاهرات مردمی در محلات جنوبی شهر تهران را برعهده گرفت.
در جریان درگیریهای مسلحانه روزهای سرنوشت ساز 21، 22 بهمن سال 1357 همیشه می شد احمد را دید که بیپروا و خستگیناپذیر رهبری کننده مصاف مردم مسلح بانیروهای روحیه باخته ساواک و گارد مردور شاهنشاهی است. مادرش میگوید:
انقلاب که پیروز شد احمد در خانه نبود. صبح تا شب در پادگان درگیر کارهای سپاه و مسائل انقلاب بود. ما هم که میدیدمیم این بچه دارد برای اسلام کار میکند چیزی به او نمیگفتیم. خود احمد میگوید: بعد از سربازی وقتی مراحل نهایی انقلاب طی شده با به ثمر رسیدن نهضت وارد سپاه شدم. دوره سوم آموزش نظامی سپاه را در سعدآباد تهران گذراندم و از همان تاریخ به فضل پروردگار در سپاه مشغول به فعالیت بودم.
در بهار سال 1358 و آغاز درگیریهای گنبد احمد به آن دیار شتافت تا با دشمنان انقلاب به مبارزه برخیزد. در بازگشت از درگیری گنبد و تشکیل گردانهای رزمی سپاه، فرماندهی گردان دوم سپاه به احمد واگذار شد.
در همین زمان امپریالسیم جهانی با ایجاد درگیری در کردستان به جنگ با انقلاب برخاست و احمد و رزمآوران همراهش در وهله نخست عازم بوکان شدند. شهری که حکم ستاد پشتیبانی و لجستیک ائتلاف ضد انقلاب را داشت. احمد به مدد لیاقت و تدبیر و قدرت فرماندهی خود توانست این شهر را آزاد و اشرار مسلح را متواری کند. سپس روانه مهاباد شد، شهری که ضدانقلاب آن را دژ شکستناپذیر خود مینامید. وی با یک نقشه حساب شده و استعانت از پروردگار، این شهر را نیز آزاد کرد.
مقصد بعدی احمد شهر سقز بود. این شهر نیز در پی انقلاب مقدس سبزپوشان سپاه و رزمآوران ارتش جمهوری اسلامی ایران از لوث وجود ضدانقلابیون پاکسازی شد.
ضدانقلاب کردستان که سنندج را در اختیار داشت، سرمست از این توفیق عربده میکشید و نیروهای انقلاب را به رویارویی فرا میخواند. دیگر زمان صبر و سکوت سپری شده بود. براساس همین ضرورت، احمد به اتفاق معاون سلحشور خود شهید محمد توسلی همراه با جمعی از رزمندگان سپاه و ارتش و با هدایت شهید بروجردی به سنندج یورش بردند. و پس از جنگی مردانه و دادن صدها شهید این شهر را نیز آزاد کردند.
زمستان سال 1358 احمد از طرف شهید بروجردی مأموریت یافت که ضمن پاکسازی جاده پاوه کرمانشاه، حلقه محاصرهای را که ضدانقلاب بر گرد شهر پاوه کشیده بود در هم بشکند.
ضد انقلاب با استفاده از امکانات و تجهیزات اهدایی ابرقدرتها که زندگی را بر مردم شریف و مسلمان پاوه تنگ کرده بود، با آتش کور خود از ارتفاعات مشرف به شهر، خانهها، مدارس، مساجد، و معابر عمومی را بیوقفه میکوبیدند. احمد با اتخاذ طرحی نظامی توانست محاصره پاوه را بشکند و مردم مظلوم آن دیار را از زیر سلطه ضدانقلابیون نجات دهد.
پس از فتح پاوه به حکم سردار بروجردی احمد به سمت فرماندهی سپاه پاوه منصوب شد و طی عملیاتهای مختلف توانست ارتفاعات و مناطق حساس منطقه را پاکسازی کند.
احمد با مدیریت نظامی موفق خود صرفنظر از مواقع درگیری عملیات و آموزشها بسیار مقید بود که حتی اوقات غیرکاری خود رانیز در جمع نیروهایش سپری کند. همه می دانستند که برادر احمد اصلاَ روحیه برج عاجنشینی و خور و خواب دور از بچهها را قبول ندارد. به همین جهت نیز او را یکی مثل خودشان میدانستند و برادرانه دوستش میداشتند.
اردیبهشت 59 سردار قهرمان سنگرهای غرب بار دیگر کولهبار سفر بست و رو به راه نهاد. مقصد بعدی مسافر رشید ما مریوان بود. شهری که مأموریت آزادسازی آن از سوی سردار محمد بروجردی به احمد واگذار شده بود. خود احمد میگوید:
مریوان تا آن زمان مرکز عمده فعالیت ضدانقلابیون کومله بود. چون جادههای منتهی به مریوان از ابتدای غائله کردستان در تصرف ضدانقلاب بود احمد سوار بر هلیکوپتر هوانیروز راهی مریوان شد تا کار شناسایی را انجام دهد. پس از فرود، احمد ضمن سازماندهی نیروها با یورش سهمگینی و برقآسا توانست ارتفاعات سوقالجیشی پیرامون شهر مریوان را از تصرف ضدانقلاب آزاد کند. عملیات مزبور از آزادسازی ارتفاعات تا ورود نیروهای سپاه به داخل شهر 13 روز به طول انجامید.
یکی از همرزمان حاج احمد میگوید:
به هر صورت مریوان آزاد شد و برادر احمد هر یک از مسئولیتهای اجرایی شهر را به برادران واگذاشت.
از طرفی هم ضدانقلاب بیکار ننشست و هر روز با حمله به شهر و ترور مردم مسلمان سعی درناامن کردن شهر را داشت. به دنبال تثبیت وضعیت امنیت داخلی شهر مریوان، احمد به اتفاق همرزمان رشیدش دست به چند رشته عملیات پاکسازی مواضع ضدانقلابیون زد و از طرفی هم مردم مسلمان و مؤمن منطقه را با عنوان سازمان پیشمرگان مسلمان کرد مسلح کرد.
احمد در مریوان آن مدینه فاضلهای را که همه در آرزویش بودند به وجود آورده بود. یکی از همرزمان او میگوید:
در ابتدای شهر مریوان، قلهای مشرف بر این شهر بود که اسم آن را گذاشته بودیم قله روحالله. در ایامی که ستون نیروهای سپاه مریوان راهی مأموریتی می شد که به هر دلیل احمد نمیتوانست همراه آنها برود، میدیدیم از احمد خبری نیست. سرانجام به راز این غیبت واقف شدم. این سردار رشید اسلام مثل مولا و سرورش حضرت رسول اکرم (ص) که برای مناجات به غار حرا میرفتند در چنین مواقعی به قله روح الله میرفت درآنجا نماز میخواند. با سوز درونی با خدا راز و نیاز میکرد و برای سلامت و موفقیت نیروهایش به درگاه خدا استغاثه میکرد.
داغ از دست دادن همرزم و یار دیرین حاج احمد در مریوان، محمد توسلی، در آن زمان قلب احمد را سوزاند. با وجود کارشکنیهای مکرر بنی صدر و خیانت هیئت حسن نیت، احمد عملیاتهای موفقی را در منطقه انجام داد که از آن جمله می توان به فتح دزلی و چندین ارتفاع مهم و سوقالجیشی منطقه و عملیات بزرگ روحالله اشاره کرد.
پاییز سال 1360 احمد به همراه تنی چند از سلحشوران جنگ و از جمله شهید همت به سفر روحانی حج مشرف شدند که در بازگشت از این سفر تحفهای تبرک یافته به نام نامی حضرت خاتمالانبیا را به ارمغان آورد و در تقارن 27 رجبالمرجب عید مبعث خواجه لولاک، تیپ 27 محمد رسولالله (ص) را بنا نهادند.
این تیپ با یارانی از مریوان و پاوه و همدان شکل گرفت و حاج احمد به فرماندهی این تیپ منصوب شد و در صبحدم سرد یکی از آخرین روزهای دیماه 1360 حاج احمد پس از وداعی گرم و پرشور با باقیمانده نیروهای سپاه مریوان راهی دیار جنوب شد.
پادگان دو کوهه با ساختمان های نیمهسازش، پذیرای سیل نیروهای بسیجی بود که برای تشکیل گردانهای تیپ محمد رسولالله (ص) سرازیر شده بود.
روز اول فروردین 1361 عملیات فتحالمبین آغاز شد و تیپ محمد رسولالله (ص) به فرماندهی حاج احمد علاوه بر مأموریتهایی که داشت مأمور گرفتن گلوگاه و نبض دشمن یعنی توپخانه عراق شد، که با هدایت و فرماندهی حاج احمد این امر صورت گرفت و فتحالمبین بزرگی به وقوع پیوست.
عملیات بیتالمقدس دومین عملیاتی بود که حاج احمد و تیپ نوپایش در آن شرکت داشتند که در این عملیات نیز این تیپ و فرمانده مقتدرش نقش بزرگی داشتند و داستان جنگ نابرابر آنها در دژ شلمچه بیشتر به افسانه شباهت داشت تا واقعیت.
در جریان یورش ظالمانه اسرائیل به جنوب لبنان در سال 1361 اطلاع دادند که بیروت محاصر شده و اسناد سفارتخانه جمهوری اسلامی ایران در معرض خطر است. آقای موسوی کاردار سفارت ایران از حاج احمد خواست برای آوردن اسناد ا ز سفارتخانه اقدام کند.
صبح روز چهاردهم تیرماه 1361 حاج احمد آماده حرکت شد. همگی اصرار داشتند کسی دیگر به جای ایشان به این مأموریت اعزام شود اما حاج احمد اصرار داشت که خودش این مأموریت را انجام دهد. در ساعت 30/12 دقیقه ظهر روز 14 تیر سال 1361 اتومبیل سفارت جمهوری اسلامی ایران در لبنان هنگام عزیمت به بیروت در یک پست ایست و بازرسی موسوم به حاجز باربرا به فاصله 40 کیلومتری بیروت متعلق به شبه نظامیان مارونی (حزب کتائب) متوقف شد و چهار سرنشین آن به رغم داشتن مصونیت دیپلماتیک توسط تروریستها جیرهخوار رژیم تلآویو به گروگان گرفته شدند. در پایان به منظور آشنایی بیشتر شما با روحیه ظلمستیزی این رزمنده دلاور متن دفاعیات ایشان در بیدادگاه رژیم سابق را تقدیم کرد.
تولد و کودکی
به سال 1332 ه.ش در خانوادهای مومن و مذهبی در یکی از محلات جنوب شهر تهران به دنیا آمد. دوران تحصیل ابتدایی خود را در دبستان اسلامی «مصطفوی» به پایان برد. ضمن تحصیل، به پدرش که در بازار به شغل شیرینی فروشی اشتغال داشت، کمک میکرد. احمد در همان سالهای نوجوانی با شرکت فعال در هیاتهای مذهبی و کلاسهای قرآن در مساجد جنوب شهر، از ظلم و جنایات رژیم منحوس پهلوی آگاه شد و با سن و سال کمی که داشت قدم به میدان مبارزه با طاغوت گذاشت.
پس از پایان دوره ابتدایی، در هنرستان صنعتی، شبانه به تحصیل ادامه داد و در سال 1351 موفق به اخذ دیپلم گردید. سپس به خدمت سربازی اعزام شد و در شیراز دوره تخصصی تانک را گذراند و پس از آن، به سرپل ذهاب اعزام شد.
فعالیت سیاسی – مذهبی
او در دوران سربازی، فردی مذهبی و مومن بود و در بحثها، مخالفت خود را با رژیم ستمشاهی بیان میکرد. پس از اتمام خدمت سربازی، در یک شرکت تاسیساتی خصوصی استخدام شد و بعد از چند ماه، به خرمآباد منتقل گردید و به فعالیتهای سیاسی تبلیغی خود ادامه داد. تا اینکه پس از مدتها تعقیب و گریز، در سال 1354 توسط اکیپی از کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک دستگیر و روانه زندان شد و مدت پنج ماه را در زندان مخوف فلکالافلاک خرمآباد در سلولی انفرادی گذراند.
به روایت همرزمانش، با وجود تحمل شکنجههای جسمی و روحی فراوان، حسرت شنیدن یک آخ را هم بر دل سیاه مزدوران ساواک گذاشت، تا اینکه او را به بند عمومی منتقل کردند و حدود نه ماه نیز در آنجا گذراند و با بالاگرفتن موج انقلاب اسلامی از زندان آزاد گردید و به آغوش ملت بازگشت. پس از آزادی، در شروع قیامهای خونین قم و تبریز در سال 1356، نقش رابط و هماهنگ کننده تظاهرات را در محلات جنوبی تهران عهدهدار شد و رابطهای تنگاتنگ با حرکتهای مکتبی محافل دانشجویی و روحانیت مبارز تهران داشت.
با شدت یافتن روند نهضت اسلامی و رویارویی مردم با مزدوران طاغوت، بارها تا پای شهادت پیش رفت و در روزهای 21 و 22 بهمن ماه 1357 تلاش و ایثار چشمگیری از خود نشان داد.
با پیروزی معجزه آسای انقلاب اسلامی، مسئولیت تشکیل کمیته انقلاب اسلامی محل خویش را عهدهدار شد. پس از شکل گیری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این ارگان پیوست و دوشادوش سایر همرزمانش با حداقل امکانات موجود به سازماندهی نیروها همت گماشت.
مبارزه با ضدانقلاب در کردستان
پس از شروع غافله کردستان در اسفندماه سال 1357 به همراه 66 تن از همرزمانش داوطلبانه عازم بوکان شد و به دلیل ابتکار عمل هوشیارانه و فرماندهی قاطع خود توانست کلیه اشرار مسلح را متواری کند و منطقه را از لوث وجود ضدانقلابیون که در راس آنها دمکراتها قرار داشتند، پاکسازی نماید. او پس از تثبیت مواضع نیروهای انقلاب در بوکان، به شهرهای سقز و بانه رفت.
در ابتدای ورود به شهر بانه، به تلافی کمین ناجوانمردانهای که ضدانقلابیون به نیروهای ستون ارتش زده بودند، طی یک عملیات دقیق ضدکمین خسارات سنگینی به آنان وارد آورد که در این نبرد، چهارصد اسیر و دویست کشته از ضدانقلاب برجای ماند.
پس از آن به همراه گروهی از رزمندگان از جمله معاون خود (شهید محمد توسلی) برای فتح سنندج راهی این شهر شد. ستون تحت فرماندهی او از سمت راست شهر، حلقه محاصره ضدانقلاب را در هم شکست و به همراه سرداران رشیدی چون محمد بروجردی و اصغر وصالی، سسندج را آزاد نمود و کمر تجزیهطلبان را شکست.
در زمستان سال 1358 به او ماموریت داده شد تا جاده پاوه – کرمانشاه را که در تصرف ضدانقلاب بود، آزاد کند. عملیات با فرماندهی او و همکاری سپاه پاوه شروع و با موفقیت کامل به انجام رسید و ایشان به همراه سایر برادران، وارد شهر پاوه شدند. پس از مدتی، با حکم شهید بروجردی، به فرماندهی سپاه پاوه منصوب گردید. در این مدت، حاج احمد عملیات گوناگونی از جمله عملیات نجار در ارتفاعات نوریاب، که اکثر آنها با موفقیت همراه بود، طراحی و اجرا کرد.
آزادسازی شهر مریوان
اوایل خرداد 1359 ماموریت آزادسازی شهرستان مریوان که در تصرف گروهکهای محارب بود، به وی محل شد. تسلط ضدانقلاب در مریوان به گونهای بود که از پادگان این شهر میتوانستند افرادی که را که در سطح شهر تردد میکردند شمارش کنند. به همیت دلیل، به محض نشستن هلیکوپتر در محوطه باند فرود، حاج احمد و همراهانش زیر آتش همهجانبه دشمن قرار می گیرند.
حاج احمد پس از ورود به شهر و سازماندهی نیروها، با یورشی سهمگین و برقآسا توانست شهر مریوان و مناطق اطراف آن را از لوث وجود گروهکها پاک نموده و در این شهر استقرار یابد.
از همین زمان بود که مسئولیت فرماندهی سپاه مریوان به عهده ایشان گذاشته شد و بلافاصله به اتفاق شهدای بزرگواری چون حاج عباس کریمی، سید محمدرضا دستواره، رضا چراغی، حسین قوجهای، حسین زمانی، محسن نورانی و علیرضا ناهیدی به پاکسازی مواضع مزدوران استکبار اعم از کومله، دمکرات و رزگاری پرداخت. ترس و وحشتی که از او بر دل سیاه ضدانقلابیون نشسته بود به حدی بود که به قول یکی از همرزمانش، هر وقت به ضدانقلاب خبر میرسید که حاج احمد قصد حمله به آنها را دارد، قوای ضدانقلاب، فرار را بر قرار ترجیح میدادند و مانند روباه از معرکه میگریختند.
آزادسازی ارتفاعات دزلی مشرف بر شهر پنجوین عراق که در حکم سرپل نفوذ عناصر ضدانقلاب به خاک ایران اسلامی بود، را باید از دیگر دستآوردهای مهارت رزمی قاطعانه حاج احمد و گروه اندک همرزمش در خطه کردستان دانست. جالب آنکه بنیصدر ملعون بشدت از هرگونه امدادرسانی لجستیکی به نیروهای سپاه در کردستان (از جمله مریوان) خودداری میکرد و حتی دستور اکید و مکتوب داده بود تا به سپاه مریوان حتی یک فشنگ هم تحویل داده نشود و بدین گونه حاج احمد در چنین وضع دشواری به نبرد مظلومانه سرگرم بود.
پس از حذف باند بنیصدر از دستگاه اجرایی کشور و حاکمیت حزبالله – در دی ماه 1360 و در شب 27 رجب، مصادف با بعثت حضرت رسول اکرم(ص) – عملیات سرنوشتساز محمدرسولالله(ص) از دو محور مریوان و پاوه بر روی منطقه خرمال توسط حاج احمد و شهید حاج همت رهبری شد که در این محور، رزمندگان اسلام به مرزهای بینالمللی رسیدند. این عملیات در حقیقت سنگر بنای تاسیس تیپ 27 حضرت رسول(ص) به شمار میرود.
شرکت در دفاع مقدس
حاج احمد در سال 1360 پس از بازگشت از مراسم حج، ماموریت یافت تا رزم بیامان خود را در جبهههای جنوب ادامه دهد. او از طرف سردار فرماندهی کل سپاه مامور شد با بهکارگیری برادران سپاه مریوان و پاوه تیپ محمدرسولالله(ص) – که بعدها به لشکر تبدیل شد – را تشکیل دهد و فرماندهی تیپ مذکور را نیز خود به عهده گیرد. بدین ترتیب به فاصله کوتاهی حاج احمد و سایر سرداران نامی کردستان در معیت شهید بروجردی راهی جبهههای جنوب شدند تا تدابیر نوین دفاعی کشور، نظام فرهنگی یگانهای رزمی منظم و مکانیزه سپاه در جنوب را سامان بخشیده و آزادسازی مناطق اشغالی خوزستان را سرعت بخشند.
رزمندگان تیپ 27 محمدرسولالله(ص) برای ورود به مصاف فتحالمبین پس از طی یک دوره فشرده آموزشی توسط حاج احمد، خود را آماده کردند و در شب دوم فروردین ماه سال 1360 در محور دشت عباس (چنانه) وارد عرصه پیکار شدند و در این نبرد پیروزمند نقش اساسی ایفا کردند.
پس از مدتی زمینه اجرای عملیات بیتالمقدس در دستور کار یگانهای رزمی قرار گرفت. حاج احمد علاوه بر مسئولیت خطیر فرماندهی تیپ، در تمامی ماموریتهای شناسایی شرکت داشت و با نفوذ به قلب مواضع دشمن از نزدیک راهکارهای مناسب عملیات را شناسایی میکرد.
در شب دهم اردیبهشت ماه سال 1361 عملیات بیتالمقدس آغاز شد و رزمندگان اسلام به فرماندهی حاج احمد از دو محور به مواضع دشمن یورش بردند. نقطه آغاز عملیات، منطقه دارخوین به سمت جاده اهواز – خرمشهر بود که با عبور نیروها از ورود متلاطم کارون به سمت دژ مارد جهتدهی شده بود. با وجود حجم سنگین آتش کور و بیوقفه یگانهای توپخانه ارتش بعث عراق، رزمندگان اسلام توانستند نیروهای دشمن را در این محورها زمینگیر کنند و کلیه پاتکهای آنها را دفع نمایند.
یکی از فرماندهان عملیاتی جنگ در مورد نقش حساس ایشان در عملیات بیتالمقدس میگوید:
اگر فرماندهی قاطع و عمل به موقع در بعد از ظهر روز اول عملیات بیتالمقدس روی جاده اهواز – خرمشهر حاج احمد نبود عملیات به مشکلات زیادی برخورد میکرد. او در همانجا اسلحه کلاشینکف خود را به دست گرفت و تا مرز شهادت ایستادگی کرد و رزمندگان نیز با تاسی به او مقاومت بسیاری از خود نشان دادند که در نهایت جاده اهواز – خرمشهر حفظ شد.
او به رغم جراحت وخیمی که از ناحیه پا داشت حاضر به ترک میدان نبرد نشد و با صلابت و اقتدار تمام از دژهای مستحکم و میادین متعدد مین، نیروهایش را عبور داد و در نهایت ساعت 11 صبح روز سوم خردادماه سال 1361 رزمآوران تیپ 27 حضرت رسول(ص) با جلوداری سردار حاج احمد متوسلیان در کنار سایر یگانهای سپاه به خاک مطهر خرمشهر قدم نهادند.
ایشان در عصر همان روز طی سخنان کوتاهی خطاب به دریادلان بسیجی در برابر مسجد جامع خرمشهر چنین گفت:
همه عزیزان ما که تا امروز در خوزستان غوطهور شده و به شهادت رسیدهاند برای حفظ اسلام عزیز بوده هرچند داغ فراقشان جگر ما را سوزاند، اما خدا را شکر که بالاخره توانستیم امروز با آزادی خرمشهر قلب اماممان را شاد کنیم.
در پی آزادسازی خرمشهر، حاج احمد در معیت سایر سرداران فتح خرمشهر به محضر فرمانده کل قوا حضرت امام خمینی(ره) مشرف شدند. در آن دیدار حضرت امام خمینی(ره) این سرداران دلاور، به ویژه حاج احمد را به گرمی مورد تفقد خاص خویش قرار دادند.
حضور در لبنان
هنوز طعم شیرین فتح خرمشهر را در ذائقهاش احساس میکرد که خبر تلخ تهاجم ارتش صهیونیستی به خاک لبنان را شنید.
او در اواخر خرداد سال 1361 طی ماموریتی به همراه یک هیات عالیرتبه دیپلماتیک از مسئولین سیاسی – نظامی کشورمان راهی سوریه شد تا راههای مساعدت به مردم مظلوم و بیدفاع لبنان را بررسی نماید.
ویژگیهای اخلاقی
آگاهی و شناخت بالای ایشان در مسائل سیاسی – اجتماعی از جمله خصوصیات بارز این سردار بزرگوار بود. در تدبیر و تصمیمگیریهایش دقتنظر داشت. ضمن قاطعیت در کار، بر دلها فرماندهی میکرد و همواره در بطن مشکلات حضور داشت. به همین دلیل، در سختترین شرایط،کسی او را تنها نمیگذاشت. امکاناتی را بیشتر از نیروهای تحت امر خود، به خدمت نمیگرفت. به رغم برخورد قاطعانه در امر فرماندهی، از عاطفه بالایی برخوردار بود. علاوه بر فرماندهی، در کارهای جمعی مانند ساختن سنگر، نظافت محیط، شستن ظروف و ... با پرسنل تحت امر همراهی میکرد. علاقه به مطالعه و بحث پیرامون اخبار و رویدادها، از خصوصیات دیگر او بود. در مواقع مقتضی در جمع صمیمی همرزمانش پیرامون مسائل اعتقادی بحث مینمود.
حاج احمد نسبت به شهدا و خانوادههای محترمشان احترام خاصی قایل بود و در هر فرصتی به مزار شهدا میرفت و برای رسیدگی به معضلات و حوائج خانوادههای این عزیزان تلاش میکرد و در غم فراق همرزمانش میسوخت.
نقل میکنند:
هنگامی که بر مزار شهید جهانآرا حاضر میشد، آنچنان از خود بیخود میشد که تا ساعتها بیوقفه اشک میریخت و با روح بلند او نجوامیکرد.
برادر دیگری نقل میکند:
شبی در جوار مرقد مطهر حضرت زینب(س) تا صبح به گریه و نماز مشغول بود. حوالی سحر به سیمایی بشاش و لبی خندان به سوی همسفرانش آمد و در پاسخ به سئوال دوستانش که خوشحالی او را جویا شده بودند، گفته بود: از سر شب داشتم در فراق برادران شهیدم، مخصوصاً شهید محمد توسلی اشک میریختم. به عمه سادات متوسل شدم، تا بلکه ایشان در کارم عنایتی فرمایند. چند لحظه پیش ناگهان دیدم یک پیرمرد نورانی با محاسنی سفید و لباس بسیجی بر تن، کنارم آمد و ایستاد و گفت: پسرم! بیتابی نکن، لحظه اجابت دعایت نزدیک شده است.
نحوه اسارت
در چهاردهم تیر سال 1361، اتومبیل هیات نمایندگی دیپلماتیک کشورمان حین ورود به شهر بیروت و در هنگام عبور از پست ایست و بازرسی،مزدوران حزب فالانژ اتومبیل را متوقف و چهار سرنشین خودرو مزبور به رغم مصونیت دیپلماتیک – توسط آدمربایان دستنشانده رژیم تروریستی تلآویو گروگان گرفته شده و پس از شکنجه و بازجویی، به نظامیان اسرائیلی تحویل گردیدند،که از سرنوشت آنان تاکنون اطلاعی در دست نیست. درحالی که همرزمان آن مهاجر الیالله، مشتاقانه چشم به راه هستند تا خبری از او و همرزمانش برسد.
تولد تا دستگیری در خرم آباد
قبل از انقلاب - تولد تا دستگیری در خرم آباد
تهران - سال 1332
سایة سرد و سربی کودتای ساخته و پرداختة مثلث شوم سیا، پنتاگون و دربار پهلوی، بر آسمان آفتابی قلب الاسد ایران شورشگر حکمفرما شده است. بازیگران اصلی خیمه شببازی ننگین قیام ملی 28 مرداد؛ کیم روزولت، ژنرال شوارتزکف و اشرف پهلوی به پشت صحنه خزیدهاند و اینک، صحنة سیاست کشور، جولانگاه قدارهبندان دار و دستة شعبان بیمخها، چکمهپوشان حکومت نظامی سپهبد زاهدیها و زنان آزادة! شاهپرستی از قماش پریآژدان قزیها شده است.
مردم تلخکام، در سوگ شکست نهضتی نشستهاند که بانیان فنای آن، سران نهضت بودهاند و حال، دوره، دورة سورچرانی غارتگران آمریکایی-انگلیسی بر خوان یغمای ثروتهای مادی و معنوی کشور ماست. محمدرضاپهلوی درگذر از فرار مفتضحانة خود به غرب، اینک به امر اربابان ازرق چشم یانکی به تهران بازگشته است؛ بازگشتی شوم برای اعمال 25 سال استبداد اهریمنی، اسلام ستیزی و زدن چوب حراج به هست و نیست ملت مظلوم ایران.
آری، مقارن با همین سال سیاه و غمبار است که در محلة امامزاده سید اسماعیل خیابان مولوی تهران، نوزادی چشم بر جهان میگشاید که ولادتش، کاشانة کوچک خانوادة مؤمن و زحمتکش متوسلیان یزدی را غرق در نور و سرور میکند. در گوش نورسیدة کوچک اذان و اقامه میخوانند و او را «احمد» مینامند.
مادر رنج کشیدة «احمد» میگوید:
«000«احمد» کلاً بچه ساکتی بود. مثل پسر بچههای همسن و سال خودش نبود و شر و شوری نداشت. از همان کوچکی خیلی گوشهگیر بود و همیشه یک گوشهای تنها برای خودش مینشست. سه چهارساله بود که فهمیدیم این بچه نارسایی قلبی دارد. مشکل از رگ قلبش بود. به همین خاطر خیلی لاغر و نحیف بود و ما همیشه نگران سلامت او بودیم. بعدها ناچار شدند قلبش را عمل کنند.»
«احمد متوسلیان» دوران تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان اسلامی «مصطفوی» سپری کرد. او از همان عهد خردسالی، طعم شیرین کار شرافتمندانه را چشید و ضمن اشتغال به درس و مدرسه، در مغازه شیرینیفروشی پدرش -قنادی متوسلیان یزدی- واقع در بازار تهران، کارگری کوشا و زحمتکش بود. آغاز دوران نوجوانی «احمد» با واقعهای مقارن شد که یک بار دیگر پس از سپری گشتن 10 سال خفقان و سکوت گورستانی حاکم بر جامعه، امواج خروشان نهضتی مردمی را به تلاطم درآورد؛ نهضتی اسلامی و اصیل که ریشه در عمق باورهای فطری آحاد ملت مسلمان ایران از زن و مرد، کوچک و بزرگ و شهری و روستایی داشت و از هرگونه شائبة جاهلانة تأثیرپذیری از مکاتب و ایسمهای وارداتی مبرا بود.
«احمد» ده ساله بود که در پی تصویب لایحة ننگین کاپیتولاسیون توسط مجلس فرمایشی رژیم، قیام توفندة مردم مسلمان تهران در پانزدهم خرداد سال 1342 در دفاع از رهبر رشید نهضت حضرت امام خمینی (ره) و سرکوبی وحشیانة مردم توسط چکمهپوشان رژیم اجنبیپرست شاه را به نظاره نشست. یکی از همرزمان وی، از تأثیر قیام خونبار پانزدهم خرداد بر روح حساس «احمد» نوجوان میگوید:
«000یکبار، نمیدانم به چه مناسبتی ذکر واقعه 15 خرداد به میان آمد که «احمد» گفت: آن روزها ما بچه بودیم. به اقتضای سن و سال کمی که داشتیم، از سیاست و مبارزه و اینجور مسائل سر درنمیآوردیم. رژیم، با قتل عام مردم در پانزده خرداد، خبط بزرگی کرد. با حمام خونی که در خیابانهای شهر تهران برپا شد، دیگر حتی ما بچههای کم سن و سال هم با ماهیت کثیف طاغوت آشنا شدهبودیم، برای من، دوران بچگی، در همان روز کشتار تمام شد000 به این نتیجه رسیدم که باید کاری کرد.»
این گونه بود که «احمد» نیز به جمع یاوران کوچک سال زعیم ملت حضرت روحالله (ره) پیوست. در همان سالها بود که ضمن شرکت فعال در هیأتهای مذهبی و تلمذ در جلسات آموزش قرآن کریم، از ماهیت بیداد فراگیر رژیم سفاک و بیگانهپرست آریامهری آگاه شد و به رغم سن و سال کمی که داشت، گام در میدان پربلای مبارزه با دیکتاتوری شاه گذاشت.
عمدة فعالیتهای او در این دوران، مشارکت در پخش مخفیانة اعلامیهها و پیامهای امام انقلاب؛ حضرت روحالله (ره) در سطح محلات جنوبی شهر تهران بود. پس از خاتمه تحصیلات مقطع ابتدایی، در هنرستان صنعتی اخباریون ثبتنام کرد و در کلاسهای شبانة این هنرستان مشغول به تحصیل در رشتة برق صنعتی شد. به گفتة خواهر ارجمندش:
«000 اصولاً ایشان به مسائل فنی خیلی علاقهمند بود. به همین دلیل هم وارد هنرستان صنعتی شد. در تحصیل جدیت به خرج میداد و یک هنرجوی فنی مستعد بود.»
پس از خاتمة تحصیلات متوسطه به سال 1351، «احمد» در سن نوزده سالگی موفق به اخذ مدرک دیپلم فنی گردید. در پی پایان دوران تحصیل، در یک شرکت خصوصی تأسیسات فنی استخدام و مشغول به کار شد.
در سال 1353 به خدمت زیر پرچم احضار گردید. پس از اعزام به خدمت، در مرکز زرهی شیراز، دورة تخصصی تانک را با موفقیت طی کرد و متعاقب خاتمة دوران آموزشی، با درجة گروهبان دومی و رستة سازمانی فرمانده تانک، به شهر مرزی سرپل ذهاب در غرب کشور اعزام شد.
بهرغم فضای سراسر خفقان حاکم بر ارتش طاغوت، گروهبان دوم زرهی «احمد» متوسلیان، از کمترین فرصتها برای افشای ماهیت ضد اسلامی و اجنبیپرست رژیم در بین سربازان همقطار خود، به نحو احسن استفاده میکرد.
در جلسات نیمه مخفی که به ابتکار خود او برپا میشد، به قدر مقدور، از دلایل مخالفت اقشار میلیونی مردم با رژیم سرکوبگر آریامهری و حقانیت مبارزه و راه حضرت امام (ره) با سربازان سخن میگفت. هوشیاری و ذکاوت «احمد» در شناسایی و گزینش سربازان مخالف دستگاه طاغوت، انتخاب محل مناسب برای تشکیل این جلسات ضدامنیتی (!) موجب شده بود تا عناصر اطلاعاتی حفاظت و رکن 2 ارتش، بهرغم حساسیتی که نسبت به گروهبان متوسلیان به عنوان سربازی با پیشینة سوء سیاسی و فردی کاملاً مذهبی داشتند، نتوانند کوچکترین مدرکی از فعالیتهای سیاسی-تبلیغی وی در ارتش به دست آورند.
همزمان، با تشکلهای مکتبی سیاسی پیرو خط امام (ره) نیز رابطة تنگاتنگی برقرار کرد.
یکی از دوستان «احمد» در مورد فعالیتهای مبارزاتی وی در این برهه میگوید:
«000جسته و گریخته میدانستم که ایشان در سالهای آغازین دهة پنجاه، با بعضی از گروههای مکتبی معتقد به ولایت فقیه که علاوه بر کار تبلیغاتی ضدرژیم بعضاً کار مسلحانة محدود هم میکردند ارتباط داشته000 در آن زمان «احمد» آموزش تئوریک و تا حدودی عملی مبانی کار مسلحانه را یادگرفته بود. البته به دلیل شرایط خاص آن سالها، بیشتر این جور آموزشها شامل یک رشته اصول کلی مبانی جنگ چریک شهری بود، نه فراگیری یک دورة کامل نبرد پارتیزانی؛ به معنای دقیق کلمه ضمن آنکه «احمد» با دانشجویان مذهبی مبارز دانشگاه علم و صنعت هم ارتباط داشت و در آن سالها، بچههای این دانشگاه از جمله فعالترین عناصر دانشجویی مخالف رژیم طاغوتی محسوب میشدند.»
به دنبال درج مقالة موهن ساواک در روزنامة اطلاعات -دیماه 56- و توهین به ساحت مقدس امام خمینی (ره) و خیزشهای اعتراضی مردم قم و تبریز نسبت به این اقدام رذیلانه رژیم، به زودی امواج خروشان نهضت سراسر کشور را فرا گرفت. با توجه به همین زمینة مساعد، «احمد» بر آن شد تا دامنة فعالیتهای مبارزاتی خود را به دیگر نقاط کشور گسترش دهد.
در بهار سال 1357، «احمد» به بهانة مأموریت شغلی در خارج از مرکز، راهی شهرستان خرمآباد شد و به منظور عادیسازی تحرکات خود در سطح مناطق استان لرستان و سهولت فعالیت نیمه مخفی خود، به عنوان یک کارگر برقکار، آغاز به کار کرد.
او به محض استقرار در محل،تماس با نیروهای مباز محلی و تشکلهای خودجوش مردمی را در دستور کار مبارزاتی خویش قرار داد. خیلیزود، توجه عوامل جاسوس و خبرچین رژیم به تحرکات مشکوک این برقکار ناشناس و پرجنب و جوش جلب شد و کلیة ترددهای او، به شیوة غیرمحسوس، تحت تعقیب و مراقبت قرار گرفت. سرانجام در پانزدهم شهریور سال 57، «احمد» حین تکثیر اعلامیه، توسط افسران اکیپ گشتی کمیته مشترک ضدخراباری رژیم دستگیر و بلافاصله روانة سیاه چالهای قرون وسطایی ساواک شد. در پروندة کلاسة 6443 دایرة اطلاعات شهربانی خرمآباد، سندی ممهور به مهر خیلی محرمانه، به شرح ذیل میخوانیم:
وزارت کشور شماره : 318-28-57
شهربانی کشور شاهنشاهی تاریخ : 16/06/57
شهربانی استان لرستان پیوست: دارد
خیلی محرمانه
از: شهربانی استان لرستان (اطلاعات)
به: ریاست سازمان اطلاعات و امنیت استان لرستان
در مورد: «احمد متوسلیان» فرزند غلامحسین
ساعت 2 روز 15/06/57 اطلاع رسید که شخصی در خیابان پهلوی، چهارراه بانک، مغازة فتوکپی کیومرث، مشغول تکثیر اعلامیه مضّره ]![ میباشد که بلافاصله ]به[ وسیله مأمورین مربوطه دستگیر گردید. علیهذا، ضمن ارسال 9 برگ پرونده متشکله، نامبرده بالا ]به ساواک[ اعزام و معرفی میگردد.
ضمناً تعداد 94 برگ اعلامیه و 2 عدد کتاب مضره و تعداد 56 عدد نوار قابل بررسی، از منزل وی کشف و ارسال میگردد.
رییس شهربانی استان لرستان
سرهنگ فضائل احمدی
*****
قبل از انقلاب - تولد تا دستگیری در خرم آباد
در این ماجرا، علاوه بر «احمد»، دو تن از همرزمان او نیز دستگیر شدند. همین واقعه، خود به عرصهای جهت بروز روح پرفتوت «احمد» مبدل گردید. به روایت مادر بزرگوارش:
«000توی یک شرکت خصوصی کار میکرد و رفتهبود خرمآباد. آنجا درگیر کار پخش اعلامیه بود که او را با دونفر دیگر از دوستانش میگیرند. آن دونفر زن و بچه داشتند و به همین خاطر، به محض دستگیری، «احمد» تمام مسؤولیت چاپ و تکثیر اعلامیهها را یک تنه به گردن گرفت تا پروندة آنها را سبکتر کند.»
آغاز دوران اسارت «احمد» در زندان مخوف فلک الافلاک خرمآباد، در حقیقت به مثابه ورود او به میدان آزمون دشوار وفاداری به آرمان الهی انقلاب و حفظ اسرار نهضت به شمار میرفت. او قریب به 2 ماه مشقتبار از این دوران تلخ و مردآزمای، را به صورت ممنوعالملاقات، در سلولی انفرادی محبوس بود. بازجویان ساواک برای درهم شکستن روح مقاوم او، از پیشرفتهترین شیوههای شکنجة جسمی و روحی او استفاده کردند.
در گذر 50 شبانه روز شکنجة لاینقطع، «احمد» با جسمی درهم شکسته و دردمند، همچنان به پایداری مظلومانة خویش در برابر توحش عنان گسیختة بازجویان ساواک ادامه داد. شکنجهگران آریامهری که از این همه سرسختی او به ستوه آمده بودند، خشمناک و مستأصل بر میزان و حجم شکنجههای خویش افزودند. عکسالعمل «احمد» در برابر این سفّاکی بیحد و حصر، رویکرد به شیوة مؤثر مقاومت منفی بود. در اعتراض به شرایط غیرانسانی مراحل بازجویی، دست به اعتصاب غذا زد و در این راه، تا پای مرگ ایستادگی کرد. سرانجام، مقاومت مؤمنانه «احمد»، بازجویان ساواک را به زانو درآورد و آنان، عاجز از کسب کمترین اطلاعاتی از او، به ناچار وی را به بند عمومی زندان شهربانی منتقل کردند. مادر دریادل «احمد» از اولین ملاقاتی که با فرزند، دربند خود داشته، میگوید:
«000اولینبار بود که اجازه میدادند به ملاقاتش بروم. این بچه توی زندان اعتصاب غذا کرده و خیلی ضعیف شده بود. موقع ملاقات دیدم مچ دستهای او متورم و خیلی کبود و سیاه شدهاند. گفتم: «احمد»، مچ دستهایت چرا اینطور شده؟ خندید و گفت: مادر، چیزی نیست.
گفتم: نه، راستش را بگو، اینها با تو چه کار کردهاند؟ نمیخواست بگوید. آخر سر وقتی قسمش دادم، گفت: این کبودیها جای دستبندهایی است که به دوطرف بالای تخت شکنجه وصل است. آنها را محکم دور مچ دستهایم میبستند، بعد با کابل شلاقم میزدند. برای اینکه طاقت درد شلاق را بیاورم و فریاد نزنم، روی تخت خیلی تقلا میکردم و دستبندها بدجوری به مچ دستهای من فشار میآوردند.برای همین، یک خورده مچهایم کبود شده، ولی مادر، شما نگران نباشید. اینها خیلی زود خوب میشوند.»
یکی از رزمآوران سپاه مریوان، از تأثیرات ماندگار آثار شکنجة ساواک بر بدن «احمد» میگوید:
«000در اولین روزهای آمدنم به سپاه مریوان بود که همراه برادر «احمد» و چندنفر از بچهها برای استحمام به گرمابة عمومی رفتیم. توی رختکن، همه لباسهایمان را درآوردیم؛ به جز برادر «احمد» که داشت با مسؤول حمام صحبت میکرد. هرچه اصرار کردیم او هم لباسهایش را درآورد و بیاید، طفره رفت 000ماکه از حمام خارج شدیم، دیدیم لباسهایش را به سرعت پوشیده و دارد با حوله سرش را خشک میکند. اصلاً نفهمیدیم کی وارد شد و کی زد بیرون. این موضوع برای ما شده بود معما000تا اینکه یک بار بنا شد به حمام برویم، من یکی، پشت در، پا سست کردم. بچهها همه داخل حمام رفتند و بعد از چند لحظه، از لای در رختکن دیدم «احمد» به سرعت مشغول درآوردن لباسهایش شده000یا امام زمان (عجلالله تعالی فرجک)! هیچ وقت آنچه را که دیدم فراموش نمیکنم. تمام بدنش پر از آثار شکستگی و جراحت و سوختگی بود000تا متوجه حضور من شد، با لحن گلهمندی گفت: برادر000!کار خوبی نکردید000آنچه دیدی بین خودمان بماند. باشد؟ اشکم را درآورد. قول دادم دیده را نادیده فرض کنم.»
با خاتمه یافتن مراحل بازجویی و شکنجه، چنین به نظر میرسید که شاید دشوارترین مرحلة اسارت «احمد» نیز سپرس شده باشد، لکن گویا مصائب این کوه درد پایانی نداشت؛ چرا که به گفتة خواهر بزرگوارش:
«000وضع ایشان خیلی بحرانی بود. عوامل ساواک رژیم حساسیت عجیبی نسبت به او نشان میدادند. مأموان رژیم میگفتند به خاطر مقاومتی که از خودش نشان داده، باید منتظر دریافت خبر اعدامش باشیم و مدتهاست که «احمد» به قول معروف «زیر اعدام» است و از این جور حرفها.
راستش، دیگر برای خانواده ما شهادت قریب الوقوع و قطعی به نظر میرسید.»
«احمد» دوران اقامت دربند عمومی زندان را؛ به رغم وضعیت بلاتکلیف و بحرانی خود، با روحی نستوه و قلبی مطمئن به الطاف پروردگار و عنایات معصومین (علیهم السلام) سپری کرد.
درپاییز سال 1357، با اوجگیری تظاهرات اعتراضی ملت مسلمان ایران و شکست سیاست مشت آهنین رژیم -که عملاً با کشتار مردم در میدان ژاله سابق تهران در هفده شهریور 1357 آغاز شده بود- کارگزارن دستگاه طاغوت، به منظور مهار امواج گدازان آتشفشان انقلاب و تضمین بقای حاکمیت نامشروع خاندان پهلوی، دست بهکار اجرای خیمهشببازی جدیدی شدند. این بار، عفریت عاری از مهر، شعبدهای دیگر آغاز کرد و وعده داد که در صدد آزادکردن زندانیان سیاسی است. حیلهای که به زعم اربابان آمریکایی دیکتاتور، میتوانست ضمن جلب رضایت افکار عمومی مردم، جزیرة ثبات حکومت جیمیکارتر در منطقه خلیج فارس را از خطر غرقشدن در دریای انقلاب خمینی مصونیت بخشد.
خواهر نستوه «احمد» میگوید:
«000رژیم دچار وحشت عجیبی شده بود. اوایل انقلاب، یکی از شعارهای مردم، درخواست آزادی زندانیان سیاسی بود و طاغوت به خیال این که با آزادکردن زندانیها میتواند دهان مردم را ببندد و بعد از چند وقت، آبها که از آسیاب افتادند، دوباره بگیر و ببند را شروع کند، رسماً اعلام کرد که میخواهد زندانیان سیاسی را آزاد کند.
اتفاقاً اسم «احمد» جزو فهرست اول اسامی زندانیهایی بود که قرار شد آنها را آزاد کنند000من هنوز بریدة خبر روزنامههایی که اسم او را جزو زندانیهای آزادشده چاپ کرده بودند، دارم.»
«احمد» بعدها در مصاحبهای در مورد ماجرای آزادی خود از زندان طاغوت، به اختصار گفته است:
«000بعد از چندماه زندان، بالاخره در زمان دولت نظامی ازهاری، آزاد شدم.»
در هفتم آذر سال 1357، «احمد» از زندان رهایی یافت و به آغوش پر مهر ملت بازگشت. روزهای سراسر رنج و شکنجة زندان، روح حقیقتجوی «احمد» را به خوبی صیقل داد و خصائل کریمهای همچون صبر و اخلاص را در وجود سرشار از خشم و خروش مقدس او علیه بیداد آریامهری، شکوفا کرد. پولاد وجود «احمد»، در کورة گدازان دوران اسارت مشقتبار قوام یافت و آبدیده شد. یکی از یاران دیرینة «احمد»، دربارة خصائل و اخلاق مبارزاتی او روایت میکند:
«…«احمد» در مورد سوابق مبارزاتی قبل از انقلاب خودش، اصلاً اهل خودنمایی و تفاخر نبود…»
خیلی خوب میدانستم که دوران اسارت این مرد در زندان شاه، از جمله سختترین روزهای زندگیش بوده. یکبار که از او دربارة مبارزات سیاسی آن دوران و قضایای زندان رفتنش سؤال کردم، یک نگاه عمیقی به ما انداخت و گفت: تو چه کار به گذشتهها داری؟، حال را دریاب. ببین حالا دارم چه کار میکنم.
از این جواب مختصر و مفیدی که داد، فهمیدم آدمی نیست که اهل جار زدن خودش به عنوان زندان رفته و سیلی خورده باشد؛ آن هم با سابقهای آن همه درخشان!»
پس از فرار ذلتبار شاه معدوم، همزمان با گسترش تظاهرات مردمی و فرار روزافزون نظامیان مسلمان از پادگانها، «احمد» در اوایل بهمنماه سال 57 به تهران بازگشت و بلافاصله، نقش رابط و هماهنگ کنندة تظاهرات مردمی در محلات جنوبی شهر تهران را بر عهده گرفت؛ ضمن آنکه با حرکتهای مکتبی محافل دانشجویی و روحانیت مبارز تهران نیز رابطهای تنگاتنگ برقرار کرده بود. در پی بازگشت پیروزمندانه رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) به تهران، «احمد» نیز به سان دیگر فرزندان معنوی امام (ره)، روند مبارزه با پس ماندههای طاغوت فراری را شدت بخشید و در جریان رویارویی مردم با چکمهپوشان حکومت نظامی تهران، بارها تا مرز شهادت پیشرفت.
در جریان درگیریهای مسلحانة روزهای سرنوشت ساز 21 و 22 بهمن 1357، همیشه و همهجا میشد «احمد» را دید که بیپروا و خستگیناپذیر، معرکهگردان مصاف مردم مسلح با نیروهای روحیه باخته ساواک و گارد مزدور شاهنشاهی است.