ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
و فکه ، حکایت آن وادی خشک و سوزان ... بقیع!
و فکه ، تجلی کربلا ... و صد و بیست تن صنوبر پرپر شده ی بوستان ولایت ، تجلی گران حماسه "ارواح التی حلت بفناک"!
و فکه ، حکایت آن وادی خشک و سوزان ... بقیع!
و فکه ، تجلی کربلا ... و صد و بیست تن صنوبر پرپر شده ی بوستان ولایت ، تجلی گران حماسه "ارواح التی حلت بفناک"!
ولی عجبا که چه زیبا عطشان سربازان مطیع مطلق مهدی فرو نشست و چه عاشقانه در میان رملهای داغ و سوزان فکه ، جام می از دست ساقی نوشیدند و سیراب شدند و بالهای خسته خویش را گشودند و رفتند و رفتند و رفتند ...
تا اوج ...
پر کشیدند ... !
و صدای هلهله کروبیان آن هنگام که بال در بال یکدیگر گشوده بودند و عروج بی قرارانه فرزندان زهرا را جشن می گرفتند ، در ملکوت اعلی طنین افکنده بود . به راستی که مقام قرب الهی گوارای وجودشان...!
و چه شباهت عجیبی میان این پاداش و اجر سعی هاجر است ، آن هنگام که در پی یافتن آبی ، چشمه ای برای احیای حیات و فرونشاندن عطشان لبهای خشکیده ی طفل بی گناهش ، اسمعیل ، مضطربانه این سو و آن سو بین صفا و مروه می دوید ، اما فریب سرابهای دنیایی را نمی خورد . و سعی بین مروه و صفا یعنی سعی بین خوف و رجا ، و خوف و رجا یعنی دو بال نیرومند برای سیر در ملکوت اعلی و قربتا الی الله...!
آری ، زمزم ! پاداش تلاش هاجر بود در زیر پاهای کودکانه اسمعیل ، وقتی شروع به جوشیدن نمود !...
آه ... ای فکه، ای وادی اجر سعی هاجر بین مروه و صفا !
ای فکه، ای قصه پر غصه و مکرر کربلا !
ای فکه، ای سراسر ترنم حضور بی حضور فرزند زهرا !
ای فکه، ای همنوای "امن یجیب" مردان خدا !
ای فکه، ای ترانه غمناک حکایت دلهای مردان غزل سرا!
ای فکه، ای تربت مطهر ! ... ای میعادگاه فرزندان صدیقه اطهر !
برجای جایت بوسه میزنم ، چرا که ذره ذره ی خاکت ، همان جای پای پرندگان زخم خورده از عداوت بی دریغ شیطان است .
آه بگو ... ای سرزمین رملهای سرخ ! بگو که که چگونه صدای غریبانه شقایقها را شنیدی و در برابر این همه جنایت و مظلومیت تاب آوردی و تب نکردی و نسوختی و هیچ نگفتی ! ...
و شاید هم سوختی ...آری، سوختی! ... چنانکه رملهای داغت تجلی گر سوختنت بودند و تو باید می سوختی از شهود جنگی نابرابر و ناجوانمردانه ! ... و تو باید می سوختی از غربت اسلام ! ... و در پس آن می گریستی ، همچنانکه مهدی می گرید و چهره مبارکش خیس می شود از اشک اضطرار !
ومهدی ...
آن عزیزترین یار غائب زمان ! که اکنون قلب نازنینش از داغ غربت اسلام جراحتی عظیم برداشته و در حالیکه بر بیچارگان خلایق یعنی بشریت! اشک می ریزد ،خود نیز برای ظهور خویش دست به دعا برداشته ! و من می دانم ... و یقین دارم ، که او عین ظهور است و شاهد هر آنچه نامشهود ! و این منم که غائبم !!!
پس ای خدای بزرگ ! از تو می خواهم که دل تنهایم را به ظهور او برسانی ...
الهم عجل لولیک الفرج ...
با سلام
مطلب را لطفا با منبع ذکر کنید
منبع اصلی متعلق به سایت تبیان هست
و با قلم خانم شریفی نیا نوشته شده.
مستدام و پایدار باشید
یا علی
سلام دوست عزیز
بله کاملا درست است
مطلب از سایت تبیان استفاده کردیم.
هدف ترویج فرهنگ شهادت می باشد.
در اینجا از سرکار خانم شریفی نیا و شما دوست عزیز کمال تشکر را داریم.
شما هم مستدام و پایدار باشید . التماس دعا...