مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان
مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

پیام مادرشهیدی که آیت‌الله خامنه‌ای به امام رساندند

پیام مادرشهیدی که آیت‌الله خامنه‌ای به امام رساندند

«من شاید این خاطره را بارها گفته باشم - البتّه خاطره فراوان است، صدها جا، شاید خیلی بیشتر از این - در یکی از شهرها که زمان ریاست جمهوری رفته بودم. بعد که سخنرانی کردم و برگشتم بیایم، مردم دوروبر ما اجتماع کرده بودند و اظهار محبّت میکردند، من هم میرفتم طرف ماشین که سوار بشوم، شنفتم که یک خانمی از پشت سر در وسط جمعیّت مرتّب صدا میزند و اسم بنده را می‌آورد. فهمیدم کار مهمّی دارد؛ ایستادم. گفتم بگذارید این خانم بیاید ببینم چه‌کار دارد که در این جمعیّت این‌جور داد میکشد. آمد جلو، گفت که آقا پسر من اسیر شده بود - به نظرم، حالا درست یادم نیست، شاید گفت تنها پسرم؛ احتمال میدهم گفت تنها پسرم - چند روز پیش اطّلاع پیدا کردم که در اسارتگاه شهید شده؛ به امام بگویید که - شاید مثلاً به این تعبیر، حالا جزئیّاتش یادم نمانده، البتّه یادداشت کرده‌ام، بارها هم گفته‌ام - فدای سرتان؛ و اگر باز هم پسر داشته باشم، باز هم میفرستم. این پیغامی بود که یک مادر [شهید گفت‌]. ببینید این روحیّه را! من آمدم به امام این را عرض کردم، امام گریه‌اش گرفت؛ از شنیدن این سخن و این احساس، اشک به چشم امام آمد. این روحیّه‌ها برای چه کسی بود، برای چه بود؟ جز برای خدا یک چنین چیزهایی را انسان نمیتواند مشاهده کند که مادر دو شهید بچّه‌هایش را خودش ببرد داخل قبر بگذارد و گریه نکند! یا بخواهد از دوروبری‌هایش که گریه نکنند، بگوید من بچّه‌هایم را در راه خدا داده‌ام، خوشحال هم باشد؛ اینها آن آرمان است.»

ما به ارادت و اخلاص به خانواده‌های شهیدان افتخار میکنیم


رهبرانقلاب:

ما به ارادت و اخلاص به خانواده‌های شهیدان افتخار میکنیم و معتقدیم شهدا در خط مقدم حرکت کردند و پشت سر آنها بلافاصله پدران و مادران و همسرانشان، ایستادگی و ایثار کردند...


پیرمردی که شهید گمنام را به فرزند خواندگی قبول کرد +تصویر

روایتی از یک عکاس 

عبدالله مرادی از عکاسان کشورمان در صفحه شخصی اش نوشت:

عصر پنج شنبه روز ولادت امام علی(علیه السلام) رفتم مزار شهدا از بچه هایی عکاسی کنم که آمده بودن روز پدر را به پداران آسمانیشان تبریک بگن.

پیر مردی را دیدم که گفت: از من و پسر هم عکس می گیری؟

گفتم: آره حاج آقا برای همین کار آمدم.

گفت: این شهید گمنام پسر منه اینو به فرزند خواندگی گرفتم.

  

 بازرس فنی بازنشسته هوانیروز بود.

می گفت: یه روز که آیه‌ای از قرآن خوندم و گفته بود شهیدان آگاهند و زنده اند فکر به نظرم رسید.

آمدم و در مزار شهدای کرمانشاه دنبال شهید گمنامی گشتم که باهاش ارتباط بگیرم.

سر مزار خیلی از شهدای گمنام رفتم و فاتحه داد. خسته شده بودم و گوشه ای نشستم که بچه ای آمد و گفت این جا یه شهید گمنام هست پیش دو تا برادر شهید.

سر مزار نشستم کمی حالم خوب نبود دیدم یه زن و مرد قاب عکسی دستشون بود و رفتن.

پیرمرد که دستاش می لریزد دستمو کشید سمت مزار شهید گمنام و گفت: نشستم با شهید درد و دل کردم و باهاش عهد بستم گفتم اگر میگن شما زنده اید و به خدا نزدیکید منو بفرست

کربلا تا باورم بشه.

چند روز بعد از هوانیروز زنگ زدن گفتن اگر کربلا میری بیا مدارک تحویل بده ، اونوقت بود که پسرمو پیدا کردم.

آومدم سر مزار و ازش تشکر کردم. از اون وقت به بعد پنجشنبه ها و هروقت دلم بگیره میام با پسر شهیدم دردو دل می کنم.

اشک تو چشماش جمع شد و گفت:حدودا ۱۰ ماهی از این قضیه گذشت یه شب خیلی بی قرار شدم دلشوره داشتم و خونه طاقتم نمی گرفت خواستم نیمه شب بیام مزار شهدا خانمم

نذاشت. فرداش آمدم مزار شهدا. تا اون وقت به روز شهادت این شهید گمنام توجه نکرده بودم. متوجه شدم که سه روز بعد سالگرد شهادت پسرمه. براش سالگرد گرفتم و حالا می بینی

همیشه سر مزارش شلوغه و خودم هم نباشم مردم میان توی دفتری که گذاشتم دل نوشته می نویسن.

گفتم:حاجی خوت بچه نداری؟

گفت: به خاطر کار توی هوانیروز و وجود اشعه در محل کارم نتونستم بچه دار بشم اما از بچه ای که از شیرخوارگاهی آوردم حالا ۲۳ سالشه و یه نوه دارم.