مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان
مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

به یاد سرداران شهید فلاحی، فکوری، نامجو، کلاهدوز و جهان آرا؛

5 عاشقی که لایق شهادت بودند و با هم به آن رسیدند.

در اوج شادی مردم مومن و مقاوم ایران که ناشی از حماسه بزرگ شکست حصر آبادان توسط رزمندگان دلیر اسلام در پنجم مهر ماه سال 60 بود، کمتر از 48 ساعت بعد، ناگهان خبری در کشور پیچید که اشک‌ها را جاری ساخت؛ خبر سقوط هواپیمای سی 130 ارتش جمهوری اسلامی ایران، دل‌ها را به غم نشاند، رخدادی که در آن، 49 تن از سرنشینان هواپیما از جمله شهدای بزرگوار «امیر سرلشکر ولی‌الله فلاحی»، «امیر سرلشکر سید موسی نامجو» وزیر دفاع؛ «امیر سرلشکر جواد فکوری»، جانشین رئیس ستاد مشترک ارتش؛ «سردار سرلشکر یوسف کلاهدوز» و «سردار شهید محمد علی جهان آرا»، فرمانده سرافراز سپاه در خرمشهر به شهادت رسیدند.

 در پی این حادثه دلخراش، امام خمینی (ره) در پیامی ضمن تسلیت به بازماندگان این عزیزان فرمودند: «اینان خدمتگزاران رشید و متعهدی بودند که در انقلاب و پس از انقلاب با سرافرازی و شجاعت در راه هدف و در حال خدمت به میهن اسلامی به جوار رحمت حق تعالی شتافتند.»


به مناسبت هفتم مهر ماه که سالروز شهادت این عزیزان سرافراز است، با هم خاطراتی از زندگی سراسر افتخارشان را مرور می‌کنیم؛ به این امید که در روز حساب دستگیر ما باشند.

 در ادامه خاطرات را ببینید.

  
می‌گفت: تا کامل نشویم، شهید نمی‌شویم

در آبان ماه سال 1359 در سوسنگرد، عملیاتی علیه نیروهای عراقی انجام گرفت تا آن شهر از تعرض دشمنان رهایی یابد. شهید فلاحی در نقطه‌ای میان خط آتش نیروهای خودی و سربازان دشمن برای نظارت بر این عملیات حضور داشت و تنها فرد همراه ایشان من بودم.

تبادل آتش میان دو طرف به شدت ادامه داشت. انفجار گلوله‌های توپ و خمپاره در پیرامون ما به طور پراکنده شنیده می‌شد. دکتر چمران در آن عملیات مجروح شد و شماری از رزمندگان ما هم به شهادت رسیدند. به شهید فلاحی پیشنهاد کردم که برای محافظت از ترکش‌ها و گلوله‌ها، از کلاه آهنی استفاده کند، ولی او اظهار داشت: «انسان شهید نمی‌شود، مگر آنکه قبل از شهادت، کامل شده باشد».
 
گر نگهدار من آن است که من می‌دانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد
 
با وجود این، از ایشان که آن زمان رئیس ستاد مشترک بود، خواهش کردم برای اطمینان خاطر استفاده از کلاه آهنی، هنگام انفجار گلوله‌ها به روی زمین دراز بکشند.

شهید فلاحی با لبخندی گفت: تو از من خاطر جمع باش، چون انسان شهید نمی‌شود مگر آنکه قبل از شهادت، کامل شده باشد. ضمن آنکه من هنوز به آرزویم نرسیده‌ام.
من که در پی راهی برای بازگشت و یا جان پناه امنی بودم, پرسیدم: تیمسار شما مگر چه آرزویی دارید؟

لحظه‌ای تأمل کرد و سپس گفت: می‌دانی تنها آرزوی من چیست؟
گفتم: آرزوی هر فرد نظامی در مرحله اول، سربلندی میهن و اهتزاز پرچم کشور به نشانه عزت و عظمت آن ملت است و این نشان می‌دهد که مردم آن کشور زنده، پویا و در دنیا قابل احترام هستند.



شهید ولی‌الله فلاحی

ایشان گفتند: بله. همه اینها درست است، ولی می‌دانی که من وجب به وجب خاک خوزستان را به علت محل خدمت اولیه‌ام می‌شناسم، با توجه به پیشروی سریع عراق، آرزو داشتم که ارتش عراق زمینگیر شود که چنین شد. تنها یک آرزوی بزرگ دیگر دارم. تنها آرزویم این است که ارتش متجاوز عراق را از اطراف آبادان تا مارد عقب بنشانیم.

کمتر از یک سال بعد، تیمسار فلاحی به آرزوی خود رسید، ولی چند ساعت پس از تحقق این آرزو به والاترین مقام انسانی یعنی شهادت در راه خدا نایل شد.

جعفر بریری (از محافظین شهید فلاحی)

یادآور می‌شود، این شهید بزرگوار پس از پیروزی انقلاب اسلامی به فرماندهی نیروی زمینی ارتش منصوب و در تاریخ 29 خرداد 1359به ریاست ستاد مشترک ارتش برگزیده شد و پس از عزل بنی‌‌‌صدر از ریاست جمهوری، امام خمینی(ره) طی حکمی، اختیارات فرماندهی کل قوا را به ایشان واگذاردند.
****

او واقعا عاشق شهادت بود

شهادت آرزوی ایشان بود. در نیمه‌های شب، وقتی به نماز می‌ایستاد، با خدا راز و نیاز می‌کرد و با اشک و ناله‌های بلند از خدا آرزوی شهادت می‌کرد. او درباره شهادتش با بچه‌ها صحبت کرده و آنها را آماده شهادت خود کرده بود. البته این آمادگی را از سال‌ها پیش به من داده و از من خواسته بود و در صورت شهادت او، اصلا گریه نکنم.




شهید سید موسی نامجو

این موضوع را بارها صریح به دخترمان گفته بود و دخترم نیز روی این مسأله حساسیت پیدا کرده بود. اما چون همه ما او را دوست داشتیم، گفته‌ها و سفارش‌های او هم برای ما دوست‌داشتنی بود. هرچند از دست دادن عزیزان بسیار سنگین است، ولی انسانی که یک بعدی نباشد، می‌داند که در دنیای دیگر، زندگی دیگری هست و بهتر است انسان راضی باشد به رضای خدا.

پس از بازگشت از سفر به منزل جدید در بیرون از شهر نقل مکان کردیم. برای او که وزیر دفاع بود، این محل اصلا منطقه امنی نبود، ولی او بدون توجه به این مسائل با همان فولکس کهنه رفت و آمد می‌کرد و به تهدیدات گروهک‌ها و تروریست‌های ستون پنجم اعتنا نمی‌کرد.
 
 همسر شهید نامجو
*****

پس از شهادتش همه می‌گفتند ما او را نشناختیم

پیروی او از امام در حد تعبد بود، زیرا او خود را از صمیم قلب پیرو اوامر امام می‌دانست و می‌کوشید حرکات و سکناتش با خواسته‌های حضرت امام مطابقت کامل داشته باشد.
بسیاری از دوستان و همرزمان وی بر این باورند که او عصاره و خلاصه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است و مجموع ویژگی‌هایی که انقلاب برای یک سپاهی و یک پاسدار اسلام قائل است، در او گرد آمده بود.




شهید یوسف کلاهدوز

او از تظاهر و خودنمایی پرهیز داشت و در انجام وظایف اجتماعی، اعتقادی و مذهبی می‌کوشید، کارها را بدون ریا و تنها به برای رضای خدا انجام دهد و همین صفت حسنه او بود که باعث شد، همسایگانش متوجه نشوند، کسی که در همسایگی آنها زندگی می‌کند، قائم‌مقام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است.

و همین باعث شده بود که همه اهل محل و همسایگان انگشت حسرت به دهان گیرند که چرا او را بهتر و بیشتر نشناخته‌اند.

همسر شهید کلاهدوز

*****

من که همسرش بودم هم نمی‌دانستم

بسیار زیردست نواز بود. پس از شهادتش فهمیدیم که سرپرستی پنج، شش خانواده را بر عهده داشت. در پایگاه شیراز، معماری به نام قبادی بود که موقع نجات یک مقنی از چاه، خفه شد. جواد از آشپز رستوران خواسته بود، از همان غذایی که تیمسار و افسران می‌خورند، به خانواده قبادی هم بدهند و خودش پول آن را حساب می‌کرد.






شهید جواد فکوری

البته هیچ گاه به من نگفت. یک روز خانم قبادی به منزل ما آمد و موضوع را به من گفت و تأکید کرد: می خواهم شما هم راضی باشید. گفتم: آنچه سرهنگ فکوری می‌کند، مورد پذیرش و رضایت من است.

همسر شهید فکوری

*****

جهان‌آرا می‌گفت: مردم خرمشهر مظلوم واقع شده‌اند

پیوند جهان‌آرا و خرمشهر به نظر من به علت علاقه زیادی بود که محمد به خرمشهر داشت. جهان‌آرا می‌گفت: مردم خرمشهر مظلوم واقع شده‌اند. به آنها کمکی نشد. تجهیزاتی نیامد. آنان از دل و جان نیرو گذاشتند.

جهان‌آرا می‌گفت: من بعضی از شبها جسد بچه‌های خرمشهر را می‌بینم که توسط سگها تکه‌پاره می‌شود، ولی ما نمی‌توانیم از سنگرها و پناهگاهها خارج شویم و این جنازه‌ها را نجات دهیم. شب و روز جهان‌آرا خرمشهر بود. از روزی که عراق به خرمشهر هجوم آورد، محمد همّ خود را وقف جنگ کرد. یک بار که با «حمزه» پسرم به خرمشهر رفته بودیم و حمزه هم چهار ماهه بود، محمد برای این که بچه‌های خرمشهر را دلداری بدهد و به همه آنانی که از راه دور و نزدیک برای دفاع از خرمشهر آمده بودند، بگوید من با شما هستم، حمزه را به خط اول برد. بعدا به من گفت: وجود حمزه چه امیدی در دل بچه‌های خط به وجود آورده بود!




شهید محمد جهان آرا
یک بار محمد می‌گفت: شبی را برای خودم کشیک گذاشته بودم. یکی از بچه‌های سپاه هم که از شهر دیگری آمده بود، با من نگهبانی می‌داد. ما هر دو کنار هم بودیم. این سپاهی مرا نمی‌شناخت. سر حرف را باز کرد و گفت که فرمانده سپاه الآن توی خانه‌اش خوابیده است و ما را در این موقعیت خطرناک به حال خودمان رها کرده. پس از چند روز اتفاقا همدیگر را دیدیم. آن موقع بود که مرا شناخت و چقدر شرمنده شد که آن شب آن طور قضاوت کرده بود.

همسر شهید جهان‌آرا

روحشان شاد، یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد