مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان
مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

هفته دفاع مقدس و یاد شهدای گرانقدر مسجد حضرت ابوالفضل(ع) پایگاه امام خمینی(ره)

هفته دفاع مقدس  امسال هم باز مثل سالهای گذشته تا مطرح شد بازم یادشون افتادم . دلم پر از درد دوری اون انسانهای واقعی روی زمین شد .یاد غربت غریب عشق به اونها افتادم . یاد حماسه آفرینی هاشون با کمترین امکانات و سلاح .

حاج عبدالحسین آقائی معاون گردان کربلا مردی که محرم بچه های مسجد و گردان بود . با دیدن چهره خدائیش یا خدا می افتادیم . یکپارچه نور و اخلاص و صفا بود . تا خبر شهادتشو در عملیات پیروز والفجر هشت از جبهه آوردند بی اختیار این آیه شریفه در ذهن و جانم طنین انداز شد : یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک ... .

شهید عزیز دشت بزرگ با اون سن وسال کم حرفهای بزرگی برای گفتن داشت . اصلا اون سن حقشو ادا نمیکرد بزرگتر از اون حرفها بود . تکیه کلامش و سازنده اهدافش این بود : اگر چه این دنیا بسیار زیبا و لذت بخش است اما خانه آخرت بسیار باشکوهتر و جلیل تر از این دنیاست و اگر باید این تن ها برود چرا برای  اعتلای حق و حقیقت نرود؟ پس کشته شدن در راه خدا بسیار زیباتر و ارزشمندتر از مردن بیخود است .

حیف که بدن نازنین عزیز سالها پس از عملیات کربلای چهار در بیابانهای جزیره سهیل ماند و بعد از 13 سال استخوانهای بدن خسته اش را آوردند .

 

بعد از گذشت بیش از 20 سال هنوز تا اسم لودر و بلدوزر میاد بی مقدمه یاد سنگرساز بی سنگر شهید حسین گودرزی می افتم . حسین مظلومانه رفت . هیچ اثری ازش بدست نیاوردند . هیچکس نمیدونه چه بلائی سرش آوردند فقط لودر سوخته اش ، حکایت از پرواز عارفانه اش داشت . همین سه سال پیش بود که مادر مظلومه اش بعد از سالها چشم انتظاری دق کرد .

یاد قاسم ابن الحسن مسجدابالفضل(ع) شهید شهرام صفائی که توی عملیات غرورآفرین کربلای 5 وقتی سنگر بر سرش آوار شد و اونقدر آتیش تهیه دشمن سنگین بود که هیچکس نتونست بدادش برسه و زیر آوار اونقدر دست و پا زد تا جون داد . کی تونستیم دست و پا زدن اون جوون رعنا رو زیر آوار سنگر فراموش کنیم . مثل دست و پا زدن حضرت قاسم ابن الحسن(ع) زیر سم اسبان نامردان جلوی دیدگان عموی مظلومش اباعبدا...(ع) .

کی دلش میومد چهره همیشه خندان و دوست داشتنی شهرام رو بخاک بسپره ؟ انگار هنوز بین ما بود !

نگه های جذاب و دوست داشتنی شهید رضا نیک فرجام که حقیقتا اسوه تقوی و پاکی بود . جای جای مسجد از گریه های بی حد و حصر او خاطره داره . بهنگام شهادت لبخند زیبائی بر لبان داشت . انگار توی خواب بود ! چه آرزوی عجیبی واسه شهادت داشت . آنقدر برای شهادت لحظه شماری میکرد تا بالاخره اونو خواستند و خریدند و بردند .

طراحی ها و برنامه ریزی های شهید اسفندیار کیانپور ، اون که همیشه و همه جا ممتاز بود و از دبیرستان و مسجد گرفته تا جبهه و سنگر ، پر انرژی و تلاشگر بود و در شهر و در جبهه به همه کمک میکرد وقتی شهید شد مادر نداشت اما خواهران و مادران قدر شناس مسجد اونقدر واسش اشک ریختند و گریستند که هیچکس متوجه نشد او مادر نداره ! او که همیشه تنها بود تشییع جنازه و بخاک سپاریش همراه تعداد زیادی از شهدای عملیات والفجر 8 همراه شد و هزاران مرد و زن مکتبی او نها رو از شهر تا شهیدآباد بدرقه کردند تا جبران تنهائیهاش شده باشه .

روحانی شهید شیخ غلامحسین رستمی که استاد ادب و اخلاق بود چگونه می شه شهادت غریبانشو جلوی دیدگان برادرش توی عملیات کربلای چهار فراموش کنیم ؟ آتیش به جون آدم می زنه . ناخودآگاه به یاد صحنه جانگداز شهادت سید و سالار شهیدان افتادم که جلوی دیدگان خواهر ستم دیده اش شمر ملعون گلوی مبارکشو برید و صدای ولدی یاحسین بی بی دو عالم رو فرا گرفت . آخه تیر خلاصو عراقی ها جلوی چشمان بهت زده برادرش به او شلیک کردند . نمیدونم برادرش هنوز چطور اون صحنه هولناک رو تداعی میکنه !

شهید مقداد جوانمردزاده شب عملیات از همه بچه ها ی گردان عکس گرفت یعنی به هرکس بیشتر احساس میکرد شهید میشه هم سفارش شفاعت میکرد و هم عکسشو میگرفت ! اما افسوس هیچوقت اون عکسها رو کسی ندید آخه جنازه کوچیک و مطهرشو بعد از 13 سال به مسجد آوردند نه فقط دوربینش همراهش نبود بلکه از بدن پاکش هم فقط مشتی استخوان آوردند .

پاسدار شهید غلامرضا غلامعلی پور که توی تعاون سپاه اهواز بود همیشه آمار شهدا و مجروحین و مفقودین رو از اون طلب می کردیم اما توی عقب نشینی شلمچه هیچکس نتونست از اون آماری به خونوادش بده . سالهای سال هیچ خبری ازش نداشتیم دیگه تنها یادگارش حسین بزرگ شده بود که استخوانهای پیکر مطهرشو از بیابانهای تفتیده شلمچه آوردند .کی تونستیم امیدمونو برای اومدنش از دست بدیم .

معلم شهید کریم جعفری که توی جبهه هرکاری از دستش بر میومد انجام میداد. هیچکس نمیدونست او مدیر مدرسه اس ، آخه چون اون مقطع جبهه اعلام نیاز کرده بود خودشو راننده لودر معرفی کر ده بود و زیر آتیش سنگین گلوله ها و خمپاره ها ی شهر فاو شجاعانه مشغول ترمیم خاکریزها و ترکش گیرها بود . همه تعجب کرده بودند اون از سرشب با این وضعیت سخت ، خسته نشد و کارشو تعطیل نکرد تا اذان صبح رو با عرج جانانه اش همراه کرد و رفت .

کجا دیگه میتونیم صوت زیبای قرآن و دعاهای قاری و مداح اهل بیت (ع) شهید عبدالحسین دسترنجی رو بشنویم . صبح های جمعه صدای نازنین دعای ندبه ، شبهای جمعه صدای جانسوز دعای کمیل و شبهای چهارشنبه دعای توسل و زیارت عاشورا تو خیابون بهارستان طنین انداز بود . پدرش حاج رحیم که عاشق دلسوخته امام زمان و اهل بیت بود و زندگیش عجین با مراسمات دعا و مناجات بود و قتی هر روز صبح از در خونشون می گذشتی صدای صوت زیبای قرآن صبحگاهی عبدالحسین گوشنواز بود . آخرش هم گلوله ها سینه پاکشو آماج خودشون قرار دادن تا با سینه خونین به ملکوت حق پر بکشه .

جنازه های مطهر شهدای مسجد ابالفضل (ع) شهیدان غریب بیابانهای کربلای چهار عزیز دشت بزرگ ، مقداد جوانمردزاده ، غلامعلی دهقان رو که باهم از جبهه آوردند اون شب حتی سنج و دهل های مسجد هم صدای سوزناک ناله شون ساعت ها بگوش می رسید . انگار محرم زود تر از همیشه اومده بود ! آخه هرسال عزیز و شهرام جزو دهل زنان هیئت باب الحوائج عباس(ع) بودند . وقتی استخوانهای بدن مطهرشونو آوردند بچه ها هم عاشورا بپا کردند و با شور و حال ایام محرم مولای بی کفن بدرقه شون کردند !

خیلی جانسوز بود جنازه ها یعنی استخوانهای بجا مانده از این عزیزان غریب رو برای لحظاتی نزد خانواده هاشون قرار می دادند تا با اونها وداع دوباره کنند . مادر عزیز با التماس می گفت : میشه اجازه بدید امشب عزیز پیش ما بمونه ؟ احتمالا می خواست درد دلهای 13 سال دوری و هجران فرزند رشیدشو همون یه شب واسه عزیز خلاصه کنه !

خبر شهادت غفور کردونی پاسدار مخلص آل ا... رو به مسجد آوردند همه سر شامگاهی بودند تا صبح هیچکس نتونست بخوابه . صدای ضجه های جانگداز شهید غلامعلی دهقان تا اذان صبح گوشه حیاط مسجد در حال که به سجده افتاده بود خاموش نشد . آنقدر در سوگ غفور دوست داشتنی اشک ریخت و بی تابی کرد تا خود را سرانجام بغافله شهدا رساند و بدن پاک و مطهرشو از بیابانهای کربلای 4 بعد از 13 سال به شهر آوردند و داغمون رو واسه دوتاشون تازه کرد .

بسیج تو چقدر غریب و محبوبی ! نام تو مارو تا پیش خدا میبره . ذکر تو عشق و جوشش توی قلبمون ایجاد میکنه . اسم تو ما رو بیاد محرومیت ها ، دست های خالی ، بغض و اشک و آه و مظلومیتها می اندازه . بسیج تو چی هستی ؟ چرا وقتی توی ایام خاص به تو زیاد توجه میشه دلهای عده ای عاشق بیشتر از همیشه می سوزه ؟! بیشتر بیقرار شما میشن . بیشتر دلهامون برای بسیجی های واقعی تنگ میشه .

ایکاش امکانات دفاعی فعلی کشور دردست بسیجیهای شهید دوران دفاع مقدس بود ! هرچه میگذره غم شهادتشون از یکطرف ، مظلومیتها و خوبی هاشون ، مردانگی هاشون ، ایمان و اخلاص خدا ئی شون ، بیشتر برای بازمانده از قافله زودگذر اونها دلتنگی میده .

یادتون بخیر و شهد شیرین وصال حق ، گوارای وجود نازنینتان باد .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد