قبل از اینکه وارد این سرزمین مقدس شویم یه چیزایی شنیده بودیم . تا این که رفتیم و رملستان تشنه را دیدیم
گویی خود این سرزمین نمی خواست کسی با کفش وارد آن شود
همه ناخودآگاه کفش ها را از پا در می آوردند
هر قطعه ی این خاک مقدس یادگار عضوی از عزیزان گمنام و مظلوم گردان کمیل و حنظله بود
همانهایی که با لب تشنه چند روز در گودال های گرم فکه ماندند و علی اکبر وار به دیدار حق شتافتند
از گام گذاشتن در این سرزمین بدنمان می لرزید
گویی هنوز صدای ناله ی شهدایی که پا بر سینه یا سرشان می نهادیم به گوش می رسید
گویی ندا می دادند اگر پا بر سر و سینه مان می گذارید ،بگذارید اما مراقب باشید پا بر خونمان نگذارید
شنیده بودیم شهدای اینجا تشنه لب بودند تصمیم گرفتیم در این منطقه با خود آب نبریم تا طعم تشنگی را برای لحظاتی بچشیم . فقط ساعتی بیش آنجا نبودیم اما هنگام برگشت جلوی تانکرهای آب در ورودی غلغله و ازدحامی عجیب بود